بازگشت به آرشیو

نقدی بر مجموعه داستان «اگر جنگی هم نباشد»

19 سپتامبر 2016، ساعت 14:42

متفرقه

«اگر جنگی هم نباشد» چهارمین مجموعه داستان امیررضا بیگدلی است که با کتاب «چند عکس کنار اسکله» در سال ۱۳۷۸ انتشار داستان‌های خود را آغاز کرد و تا امروز آهسته اما پیوسته کار خود را دنبال کرده است.

مجموعه داستان‌ها امکانی مناسب‌اند تا جهان داستانی نویسندگان‌شان را در روایت‌های گوناگونی که قلمی کرده‌اند بشناسیم؛ هم از حیث تکنیک و هم از حیث معنا. از این مجموعه‌ها می‌توان فهمید نویسنده کجای جهان ایستاده و نگاهش به هنر خود و جهان پیرامونش چیست.

معتاد، تن‌فروش، فروشنده مواد مخدر، سرباز، درجه‌دار، جوان بیکار، کارمند جزء، پناهجو و... . یک نگاه به این‌ها، که شخصیت‌های هشت داستان‌ «اگر جنگی هم نباشد» هستند، معلوم می‌کند در این داستان‌ها با آدم‌های فرودست که بخش وسیعی از جمعیت جامعه را تشکیل می‌دهند روبه‌روییم. جهانی که بیگدلی در داستان‌های این مجموعه تصویر کرده است جهانی تباه‌کننده است. اعتیاد و فحشا (من و دوستم با لیدا)، فرمان‌برداری محض و هراس (اگر جنگی هم نباشد)، بیکاری (آدامس)، مسخ‌شدگی (آقای ایرانی کجاست؟)، فقر (همسایه واحد چهار)، انقیاد (دست و بال‌مان خالی است) و گریز و پناهندگی (چهار نامه) شرایطی است که آدم‌های این مجموعه در متن آن زندگی می‌کنند و به گره‌هایش پاسخ می‌دهند، اما هیچ یک از آن‌ها آدم‌هایی ویژه نیستند، همه آدم‌هایی عادی و معمولی‌اند، پس پاسخ‌شان هم به گره‌های زندگی معمولی و در چارچوب همان شرایط است.

شخصیت‌های ویژه بر داستان تاثیر می‌گذارند و شخصیت‌های معمولی تحت‌تاثیر داستان هستند. به همین دلیل، اولی‌ها ویژه و دومی‌ها معمولی‌اند. پاسخ‌های شخصیت‌های گوناگون داستان‌های «اگر جنگی هم نباشد» از موضع ضعف و گاه بسیار نازل است (آدامس، همسایه واحد چهار)، زیرا همه‌ی آن‌ها سلطه‌ی جهان تباه‌کننده‌ی پیرامون خود را پذیرفته‌اند و به آن تن داده‌اند. با این همه، تلاش می‌کنند خود را نجات دهند. کوشش و تقلا می‌کنند، اما موفقیتی ندارند. شاید پناهنده‌ی داستان چهارنامه از این قاعده مستثنی باشد، اما وقتی از نزدیک به او نگاه می‌کنیم می‌بینیم این‌طور نیست، چون او توفیق نسبی‌اش را مدیون پذیرفتن و به کار بردن قواعد بازی است؛ قواعدی که شرایط پیرامونش آن‌ها را ساخته  و او را وامی‌دارد تا اعتنایی به تعهدهای اخلاقی و انسانی نکند. او می‌خواهد پیروز شود، به هر قیمتی که باشد و همین ویژگی است که او را به توفیق نسبی می‌رساند. اما این پیروزی یک شخصیت ویژه‌ی داستانی بر شرایط صلب و بازدارنده‌ی محیط نیست، بلکه پیروزی با استفاده از راه‌حل‌هایی است که جهان مسلط بر شخصیت پیش پایش می‌گذارد.

آدم‌های این داستان‌ها در کار خود به توفیقی نمی‌رسند، با این همه یک وجه انسانی دارند و آن داشتن رویاست. رویای رسیدن به جایی که بازگشای گره‌شان باشد. آن‌ها تقلا می‌کنند تا روزنی بیابند و در همین جهان یک‌سر خفقان‌گرفته نفسی بکشند و گشایشی در کارشان به‌وجود بیاورند (دست‌وبال‌مان خالی است و آدامس) یا پایشان را از بند اسارت موجود رها کنند (من و دوستم با لیدا و چهارنامه) البته سرانجام بسامانی ندارند، زیرا جهان‌شان پادگانی است. به‌طور نمادین آن‌ها سربازان و درجه‌داران یک پادگان هستند. جهانی که در آن به‌سر می‌برند یک پادگان است با تمام سلطه و انتظام یک پادگان. آن‌ها نیز همچون سرباز و گروهبان داستان «اگر جنگی هم نباشد» اسیرند و همواره باید خود را در شرایط جنگی فرض کنند. در واقع، آن‌ها بدون جنگی آشکار به‌طور روزمره در حال جنگیدن هستند.

اما همه این‌ها چطور به داستان درآمده‌اند؟

اگر داستان «آقای ایرانی کجاست؟» را به دلیل پرداخت استعاری‌اش و «اگر جنگی هم نباشد» را به سبب استفاده‌ی بیشتر از تکنیک‌های روایی مستثنی کنیم، شش داستان دیگر پرداختی ساده و جزءگرا دارند. نوشتن به سبک ساده خطرناک است، زیرا هیچ پوششی به نویسنده نمی‌دهد تا خود را و داستان را پشت آن پنهان کند، پس کمبودها و ضعف‌ها به سادگی بیرون می‌زنند. موفقیت در ساده‌نویسی چنان‌ که اثری هنری آفریده شود، بسیار دشوار است. نمونه‌ی تاریخی آن داستان‌های کوتاه چخوف است. داستان‌هایی که محل درهم‌تنیدگی دو وجه متضاد هستند: سادگی فرم (زبان و ماجرا و روابط) و عمق و گستردگی معنا و این  درهم تنیدگی دو وجه متضاد تنها راه توفیق در ساده‌نویسی است. آیا بیگدلی توانسته است توفیق یابد؟ به نظر من آری و نه. آری، زیرا در دو داستان این مجموعه -«من و دوستم با لیدا» و «دست و بال‌مان خالی است»- کار را بسامان انجام داده و نه، به‌خاطر داستان‌های «آدامس»، «همسایه واحد چهار» و «می‌خواهد چیزی به من بگوید».

عمق معنا و زیبایی هنری شخصیت لیدا در داستان «من و..» و جلوه پرمعنای انقیاد اقتصادی آدم‌های فرودست اما فراوان در داستان «دست و بال...» به سبکی ساده و بی‌پیرایه پرداخت و پیدا شده است و این کار آسانی نیست. در مقابل، سه داستانی که برشمردم در سطح شناورند. داستان‌های «اگر جنگی هم نباشد» و «آقای ایرانی کجاست؟» همان‌طور که پیش‌تر گفتم به سبکی دیگر نوشته شده‌اند و اگر نویسنده در به کار بردن صوت «هک هه هو هار» افراط نمی‌کرد، داستان «اگر جنگی...» از این هم قوی‌تر می‌شد. صوت و جمله‌ای که در پنج بار تکرار خوانده شود تاثیر حسی و عاطفی بیشتری دارد تا تکرار پنجاه باره‌ی یکجایی که خوانده نشود.

«چهار نامه» داستان نیست و اگر از خرده‌روایت برخورد سوداگرانه‌ی راوی با روابط عاطفی بگذریم، یک‌سر از داستان بیرون می‌رود. از ابتدا تا انتهای متن -در هر چهار نامه- راوی بر یک قرار است، ماجرا نیز، بی‌هیچ تغییری. با این همه، نمونه خوبی است برای خواندن ناگفته‌ها و نانوشته‌ها. آن جهان بی‌رحم را در میان سطرهای سفید این داستان می‌توان خواند.

پیش‌تر نوشتم که داستان‌نویسی به سبک ساده کار ساده‌ای نیست، اما وجود دو داستان «من و دوستم با لیدا» و «دست و بال‌مان خالی است» در مجموعه نشان می‌دهد که امیررضا بیگدلی توانایی نوشتن به سبکی چنین دشوار و خطرناک را دارد.

 

این مطلب را رضا خندان مهابادی برای بخش «نقد معرف» مجله ادبی «برگ هنر» (شماره هشت، تابستان سال نود و پنج) نوشته است.

نقدی بر مجموعه داستان «اگر جنگی هم نباشد»:

نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.