خواندن به سبک فیلیپ مارلو
یونسکو روز سوم اردیبهشت یا ۲۳ آوریل را روز جهانی کتاب و کپی رایت نامگذاری کرده و اهمیت این روز را در ترویج کتابخوانی، بهخصوص میان جوانها و آشنایی افراد با فرآیند نشر میداند. نشر نوگام هم برای مشارکت در پروژهای که یونسکو به راه انداخته، تصمیم گرفت از دانیال حقیقی که هم نویسنده جوانی است و هم خواننده پر پا و قرص ادبیات، دعوت کند تا مطلبی بنویسد در مورد وضعیت مطالعه خودش و همینطور جوانهای ایرانی، این که چهقدر کتاب میخوانند، چه کتابهایی میخوانند، آیا اهل خواندن کتابهای کلاسیک هستند یا سال به سال سراغی از این کتابها نمیگیرند و این که کتابهای تالیفی و ترجمه چهقدر میان جوانها خواننده دارند؟
***
دانیال حقیقی: به سبک مارلو اگه بخوام بنویسم، بار اولی که بوالو و نارسژاک رو دیدم، توی اتوبوس نشسته بودند. کلافگی از سر و صورت هر دوشون میبارید. مصاحبهکننده ازشون پرسید: «برای چه مینویسید؟» بوالو همونطور که از پنجره به بیرون نگاه میکرد گفت: «برای پول!» نارسژاک نیشخند زد. یه کت خردلی خیلی بیریخت پوشیده بود، کاملا مشخص بود که یه ذره هم به خودش زحمت نداده تا برای فیلمبرداری دستی به سر و روش بکشه. دیگه چیز زیادی از اون دیدار به خاطرم نمونده و چند سالی هم هست که دنبال اون فیلم مستند از بوالو و نارسژاک میگردم، ولی حتی مطمئن نیستم اون فیلم رو واقعا دیده باشم. اما مطمئنام هر کتابی از بوالو و نارسژاک به فارسی منتشر بشه، باید بخونم. فعلا لیست بهترینهای من از اربابان رمان معمایی نو به ترتیب علاقهمندی از این قراره: ۱. مرغان شب؛ ۲. چشم زخم و ۳. اعضای یک پیکر. الباقی کتابهاشون رو هم توصیه میکنم، اما اگر کسی خیلی مثل من عشق بوالو و نارسژاک نباشه، میتونه به همین سه تا هم اکتفا کنه.
اما همونطور که همه میدونیم، نمیشه فقط با یه جور غذا زندگی کرد و فقط رمان معمایی پاسخگوی کل نیازهای بدن نیست. برای همین، من سعی میکنم همیشه یکی، دو تا کار کلاسیک هم بخونم (البته منظور افراد از رمان کلاسیک معمولا طیف وسیعی از کتابها رو دربرمیگیره و دستهبندی دقیقی از این نوع کتابها معمولا وجود نداره). مثلا وقتی با دختر خانمهای نویسنده در مورد رمان کلاسیک صحبت میکنم، اکثرا به رمان «خانم دَلوِی» نوشتهی ویرجینیا وولف اشاره میکنن که خیلی روشون اثر گذاشته و پسرها هم یاد خاطرهی دوردست خواندن «گتسبی بزرگ» فیتز جرالد میافتن. از کتابهای کلاسیکی که خود من بهتازگی از خوندنشون فارغ شدم یکی «داستان یک شهر» نوشته رماننویس بزرگ ایرانی، مرحوم احمد محموده و از کلاسیکهای غیر فارسی هم به تازگی رمان «مرشد و مارگریتا»، نوشته میخاییل بولگاکف رو خوندم. بد نیست این رو هم بنویسم که این کتاب توی تمام راهنماهای کتابخوانی که برای ژانر فانتزی نوشته شده جزءِ پنج تای اوله. پس خیلی جای خوشحالی داره برای ما فارسیزبونها که این کتاب رو با یه ترجمهی خوب در اختیار داریم. گفتم راهنمای کتابخوانی و یاد خاطرهی خوندن رمان «نقاب دیمیتریوس» نوشتهی اریک امبلر افتادم با ترجمهی بسیار خوب شهریار وقفیپور که جایگاه این کتاب هم معمولا در لیستهای راهنمای کتابخوانی ژانر جنایی اگر اول نباشه، جزءِ ده تای اوله.
حالا که حرف رمان ژانری (علاقهی جدید نویسندههای جوون ایرانی) به میون اومد، بد نیست یادی هم بکنیم از رمان «برج»، نوشتهی جِی. جی. بالارد که اگه نخوندین، حتما میتونه یکی از گزینههای اصلیتون در ژانر علمی، تخیلی باشه. دوستهای نویسندهی زیادی دارم که این رمان رو خوندن و تاثیر خیلی خوبی روشون گذاشته. این رمان از اون کارهاییه که وقتی میخونیدش احساس میکنید یه تجربهی جدید رو از سر گذروندین. من و دوستهای نویسنده و پژوهشگرم که همچین حسی داشتیم. کتاب «آونگ فوکو» با ترجمهی خوب رضا علیزاده و چاپ و صفحهآرایی بسیار جذاب نشر روزنه، یه رمان ژانری دیگه است که بین نویسندههای جوون ایرانی کتاب محبوبیه و به نظر میرسه که بیشتر از باقی کتابهای این نویسنده مثل «بائودولینو» و «راز گل سرخ» خونده شده. دلیلاش هم به نظر من میتونه لایهی فلسفی کتاب باشه و این که اکثرا فیلم «راز گل سرخ» رو از تلویزیون دیدیم و این کمی از جذابیت کتاب کم کرده. کتاب «بخور و نمیر» پل استر هم از کتابهاییه که با حال و هوای نویسندههای جوون ایرانی خیلی همخوانی داره و زیاد میشنوم که این قشر از جوونهای ایرانی با این کتاب ارتباط برقرار کردن.
از بین کتابهای غیر داستانی و فلسفی، که خیلی روی من تاثیر گذاشته، خوندن کتاب «تولید فضا»، نوشتهی هانری لفور، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، تغییر بزرگی توی نحوهی نگاه من نسبت به محیط ساخته شده و فضای زندگی و خودم و دیگران به وجود آورد. کتاب دیگهای که در همین زمینه تعداد زیادی از نویسندهها و پژوهشگران جوون همنسل من با خوندناش احساس شعف زیادی کردند (این رو از گپ و گفتهایی که باهاشون داشتم مطلع شدم) کتاب «طراحی شهرها»، نوشتهی ادموند بیکن، از بزرگان توسعهی شهر فیلادلفیای آمریکاست. این کتاب که خانم فرزانه طاهری به فارسی برش گردونده، یه کتاب مصور و گرافیکیه که خواننده رو به سفری هیجانانگیز در تاریخ شهرهای مهم دنیا میبره. جالبه که بدونین این کتاب هم در تمامی لیستهای راهنمای کتابهای کلاسیک طراحی شهری جایگاهی دائمی داره.
خیلی از کتابهای غیرفارسی نوشتم، برای همین میخوام یه مجموعه داستان خوب از یک نویسندهی جوون ایرانی رو به خوانندههای این یادداشت پیشنهاد کنم؛ کتابی به اسم «آب و هوای چند روز سال»، نوشتهی آیین نوروزی. داستانهای این کتاب رو میشه مینیمال توصیف کرد، اما باید اذعان کنم که به شدت تاثیرگذار هستند و تا مدتها در ذهن باقی میمونن و هوش خواننده رو تحریک میکنن. رمان «گلف روی باروت»، نوشتهی آیدا مرادی آهنی از رمانهای معماییه فارسیه که اگه فقط کمی حجماش کمتر بود و نویسنده فقط اندکی ماجراهای رمان رو بهینهتر تعریف میکرد، میتونست یکی از بهترین کارهای بعد از انقلاب باشه. این رمان در سالی که گذشت بحثهای زیادی بین نویسندههای جوون ایرانی به راه انداخت، اما به نظر من بیشتر این بحثها حول موضوع مافیای ادبی بود تا خود کتاب. گنگسترهای فضای ادبیات ایران هم با صادر کردن حکمهای فضایی دنبال این بودند که یک برند تخریبگر برای این رمان دست و پا کنند.
حالا که صحبت از گنگسترها و باندبازی شد، یاد نویسندهای افتادم که به تازگی باهاش آشنا شدم: چستر هایمز، نویسندهی آمریکایی، که بهش لقب چندلر سیاهپوست رو دادن و یکی، دوماهیه من رو با یکی از رمانهاش حسابی درگیر کرده. رمان The real cool killers یه رمان جنایی سیاهه که من با تمام مشغلهی روزمرهام سعی میکنم شبها زمانی برای مطالعهاش در نظر بگیرم. به نظرم هایمز رو فقط باید به زبان اصلی خوند، چون اینطوری علاوه بر آشنایی با سبک نگارشی و چربدستی خاصی که هایمز در توصیف صحنه ها داره، با واژههای یه فرهنگ پررنگ در آمریکا هم آشنا میشیم. خوندن این کتاب راه خوبیه برای آشنایی با فرهنگ سیاهپوستها در متروپلهای آمریکایی و نحوهی برخورد جامعه آمریکا با این فرهنگ که قطعا بخش زیادی از این دانش در جریان برگردان کتاب به فارسی تصعید میشه.
اما موضوعی که این روزها بیشتر از هرچیزی به نظرم میرسه اینه که جوونهای ایرانی زیاد کتاب نمیخونن، اونهایی هم که اهل کتاب هستن، رمان کلاسیک خیلی باب سلیقهشون نیست. اما در کل موضوعی به اسم کتاب یا به تعبیر بارت، لذت متن برای بخش وسیعی از جوونهای ایرانی مطرح و شناختهشده نیست. یکی از دلایل اصلی اون به نظر من نبود کتابفروشیهای خوب در سطح شهرهای ایران و امکان دسترسی پایین به این فروشگاههاست. خود من تا سیزده، چهارده سالگی، یعنی زمانی که اجازهی تحرک بیشتری توی شهر پیدا کردم، امکان این رو نداشتم تا به یه کتابفروشی خوب برم و کتابهایی رو که تازه منتشر شده تهیه کنم. وقتی یه کالایی کم عرضه بشه، طبیعیه که در طول زمان تقاضا هم برای اون کم بشه. امیدوارم روزی برسه که هر محله یه کتابفروشی پویا و پر رفت و آمد داشته باشه و اصلا محلههای مختلف تهران با کیفیت کتابفروشیهاشون شناخته بشن.
خواندن به سبک فیلیپ مارلو: