بچه های ایران شهر
خواندن بخشی از کتابدرباره این کتاب
از دانشگاه هنر فارغ التحصیل شده و به تهران مهاجرت کردم. در حالیکه بیست و چهار سال داشتم. اثری چاپ شده؛ اثری متوقف و اثری هم مفقود شده بود. دیگر هیچ کاری نمیکردم. باد میخوردم و خاک جارو میکردم. در شرکت نشری مشغول به کار شدم . یک فعالیت اقتصادی صرف. در حد بخور و نمیر. تا این که دکتر محمد امین... پیشنهاد کار بر روی شاهنامه را داد. آذر ماه ۱۳۸۶ بود. کاری تجربی و تحقیقی. دستمزدش بیشتر از کارش نبود. اما تحقیقاتی بود و فرهنگی. کار بر روی شاهنامه به من جان داد. غرور رفتهام را به من باز گرداند. شاهنامه امیدوارم کرد. سر فرازم کرد. دو سال مشغول کار بر روی شاهنامه بودم؛ به صورت میانگین پنج ساعت کار در روز و حاصلش چهار صد صفحه مطلب بود. از ابتدای کتاب تا نبرد رستم و خاقان چین. کارم شده بود خانهنشینی و شاهنامهخوانی و مطلبنویسی. در دی ماه هشتاد و هفت دو کتاب را آماده چاپ کردم.
کتاب اول شامل سی مینیمال و یک داستان کوتاه میشد. که عدهای از آنها بازنویسی داستانهای مجموعهی «سال مرده گان» بود.
دو کتابم در انتشارات... در انتظار مجوز بود. اصلاحیهای برای کتاب دومم آمد. زمانی بود که خیابانها پر شده بود از رنگ. یکی سبز بود و یکی آبی و یکی قرمز. اما من با چهرهی زرد در پی چاپ کتابم بودم و حاصل شد کتابی که نزدیک به ۵۰ صفحه سانسور در سال نود به چاپ رسید.
اما...
آنچه هم اکنون پیش روست میوه این طول راهیست که یک از هزارش نقل شد. راهی که پر بود از چاه و چاله و قیچی. راهی که برای هر قدمش باید چند سال تلاش میشد. امید که میوهی به بار نشسته چنان شیرین نباشد که ما را از تلخیها غافل کند.
من رضا– نویسندهام- تا انتها نویسنده خواهم ماند - راهی طولانی و تاریک پیش روست - که کوتاه نخواهد شد. اما تا لحظهی پایان راه خواهم رفت. حتی اگر تا انتهای راه دستی به یاری نباشد. جز رفتنمان هیچ راهی نیست. اما در هر گام سخن استاد حلیمی را هنوز در یاد دارم که میگفت: «برای هر کلمه که مینویسی، صدها کلمه بخوان و هزاران دقیقه فکر کن.»
توضیحات ناشر
مجموعه داستان «بچههای ایرانشهر» با درونمایهای شاعرانه روایتهایی را برای خواننده بازگو میکند که شاید بسیاری از آنها را شنیده باشد ولی اینبار جور دیگری میبیند و میشنودشان. روایاتی درباره جنگ، انقلاب، فقر، خشونتها و تبعیضهای قومی، خانواده، مرگ و خیلی داستانهای آشنا که اگر خوانده نشوند یا فراموش میشوند و یا کتمان. تمام داستانها علاوه بر موضوعات کلی، تنهایی انسان معاصر را یادآور میشوند، تنهایی که چیزی پرش نمیکند و گریزناپذیر است و تمامی تلاشها برای تنها نماندن هم یا بینتیجه میماند و یا شعلهای رو به خاموشیست. برای همین مجموعه «بچههای ایرانشهر» مجموعه داستان تلخیست. داستانهایی که نمیتوان بدون اندوهگین شدن از رویشان گذشت و سرسری گرفتشان و ما را به محیط و آدمهای دور و برمان آگاهتر میکند و میشود با خواندنشان کمتر قضاوت کرد. نگاه نویسنده به زندگی و انسانها علاوه بر شاعرانگی یکجور نگاه جبری-قدریست و انگار که در نهایت آدمهای قصههایش و خود ما مجبوریم به زندگی تن بدهیم و این اجباربرای ماندن و بودن درد دارد. دردی مشترک که همگی آن را حس میکنیم.
این کتاب در تاریخ ۱۸ تیر ۱۳۹۳ (۹ ژوییه ۲۰۱۴) منتشر شده است.
رضا حریر آبان
8 تیر ماه 1360 بود ساعت 12:30 ظهر. من که یادم نیست اما می گویند در بیمارستان مادر در مشهد زاده شدم در همان زمان که همه جا بمب می ترکید و کرور کرور انسان کشته می شد. 24 ساعت پس از انفجار مجلس زاده شدم. کودکی را در محله ی رضا شهر مشهد به جوانی رساندم. در خاک و خاکریز و هیچ رسالتی برای خودم نمی دیدم مگر شیطنت و شلوغی. تا اینکه در 13 سالگی به خاطر اندک علاقه ای که داشتم وارد گروه تئاتر کیانیان شدم و این آغازی شد بر شروعی که هنوز پایانش نرسیده است. …بیشتر بخوانید
نظر شما درباره کتاب:
نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
-
2 مه 2014، ساعت 19:33
-
7 مه 2014، ساعت 19:11
-
8 مه 2014، ساعت 20:36
-
9 مه 2014، ساعت 19:12
-
13 مه 2014، ساعت 13:22
-
21 مه 2014، ساعت 10:09
-
21 مه 2014، ساعت 11:15
-
22 مه 2014، ساعت 2:32
-
18 ژوئن 2014، ساعت 19:31
-
21 سپتامبر 2014، ساعت 13:47
-
15 مارس 2015، ساعت 20:49
-
28 اکتبر 2014، ساعت 17:04
-
30 نوامبر 2014، ساعت 8:07
-
29 دسامبر 2016، ساعت 14:57
-
25 سپتامبر 2017، ساعت 11:43
mahdavi amir
بسيار عالي موفق باشيدسرشار
خیلی خوبشقایق
با تشکرکتاب خوب و جالبی به نظر می رسد. در حد توان حمایت می کنم. امیدوارم که سایر علاقمندان به متون ادبی و خاص نیز این نگارش متفاوت و پر محتوا را مورد توجه قرار دهند. منتظر چاپ و خواندن ادامه کتاب هستم...!!!amiroo
Montazere chap neveshtehaye shoma hastamعبدالله رسولی
عالیسترضا حرير ابان
سلام دوستان از ابراز لطف همه شما ممنونممیهمان
بسیااار عالیستموفق باشی دوست عزیزمیهمان
Good Luckرضا حریر آبان
دوستان عزیزم ممنونم از اظهار لطفتتون. در صفحه ی فیس بوکم هم منتظر شما خواهم بودs.a
موفق باشید ولی دیگه از غم و غصه خسته شدم و دلم می خواهد کمی در باره امید و شادی بخوانم.M Reza Mahdavi
s.a گرامی . متشکرم از اظهار نظرتون و خیلی خوشحالم از این که شما هم مثل من دلتون برای کمی شادی و کمی امید تنگ شده. ایکاش روزی شرایط یک جوری باشه تا کمی شادی و کمی امید در جامعه ی پیرامونمون به وجود بیاد تا در آثار نه من که همه ی نویسنده گان معاصر مون به وجود بیادمحمد دارابپور
واقعا خسته نباشید.madena ahmadzai
very good bookM
باسلام.من برای تحقیق برایکی ازدرسام این کتاب روانتخاب کردم و میخواستم بدونم مصاحبه بانویسنده کتاب بعد ازانتشار وواکنش هایی که بعدازانتشارکتاب وجودداشته،چی بوده؟someonemhd
بسیار هم عالی بود،موفق باشید