چالشی برای شیلی و باقی جهان - آریل دورفمان
یادداشت
برای آریل دورفمان نوشتم که در این روزها، ایرانیان بسیاری کتاب «شکستن طلسم وحشت» و دیگر آثار او را میخوانند. روزهای تلخی که از آبان ماه آغاز شد و گویا تمامی ندارد. از مرگ معترضان در خیابانها و مرگ مسافران سقوط هواپیما نوشتم. از این شباهت دردناک سرنوشت دو ملت گفتم و اینکه با وجود تمامی تفاوتها، به دنبال جواب پرسشهایمان، در تاریخ و داستانهای مردم شیلی جستوجو میکنیم. به دنبال راهحلها... به دنبال آنکه ببینیم آیا امیدی هست… برای پیروزی و التیام زخمها؟
از او اجازه گرفتیم که یادداشت اخیرش را که در نیویورکتایمز منتشر شده ترجمه کنیم. پنج دقیقه از فرستادن ایمیل نگذشته بود که دورفمان پاسخ داد. بر خلاف همیشه که از طریق دستیارش نامهها را جواب میداد، خودش مستقیم برایمان نوشت. از ترجمه متن به فارسی استقبال کرد و در مورد کتابهایش گفت: «خوشحالم که کتابهایم در کشوری که بسیار تحسیناش میکنم، با واکنشی مثبت مواجه شده. امید که به زودی آزاد و عاری از تبعیض باشد… »
مطلبی که در ادامه میخوانید، ترجمه یادداشت آریل دورفمان است که در روز ۲۴ ژانویه در نیویورکتایمز منتشر شده است.
چالشی برای شیلی و جهان
آیا نخبگان سیاسی خودمحور میتوانند به خواستههای شهروندان رادیکالیزهشده و ناراضی توجه کنند؟
نوشته آریل دورفمان
سانتیاگو، شیلی- در ماه اکتبر، افزایش کرایه متروی سانتیاگو، بزرگترین اعتراضات در شیلی را از اواخر دیکتاتوری آگوستو پینوشه آغاز کرد. معترضان فساد نخبگان، نابرابری، قیمتهای بالا و دستمزدهای پایین و بهویژه رنج ناشی از خصوصیسازی نظام بازنشستگی را فریاد میزدند.
مسئله اساسیای که شیلی با آن مواجه است، همان چیزی است که امروزه بسیاری از ملتها با آن دست و پنجه نرم میکنند: آیا خواستههای جنبش شهروندان رادیکالیزهشده و ناراضی -که اغلب جوان، ناشکیبا و فعال در رسانههای اجتماعی هستند – میتواند از سوی نخبگان سیاسی که تا به حال نشان دادهاند نسبت به نیازهای اکثریت مردم بیاعتنا هستند، هدایت و تامین شود؟
میزان رضایت از سباستین پینیهرا، رئیس جمهور شیلی، که دولت راستگرا را رهبری میکند، به شش درصد نزول کرده و رضایت از کنگره شیلی که در دست مخالفان دولت از احزاب چپ میانه است به سه درصد رسیده است.
اینکه آیا شیلی در رویارویی با چالشهای شهروندان ناراضی و بیقرار خود موفق خواهد شد، تا اندازه زیادی به تصمیمات کسانی مانند پابلو.ز بستگی دارد. چند روز پیش با این پدر ۴۳ ساله که چهار فرزند دارد، در پلازا ایتالیا، در کانون این ناآرامیها آشنا شدم. از زمانی که این شورشها، قطعیت استثنایی بودن شیلی را به عنوان یک مأمن نئولیبرال موفق در امریکای لاتین، نابود کرد، او دو زندگی موازی را پیش میبرد.
در طول روز، در بخش ساختمانسازی سخت کار میکند، جایی که یکی از پرهزینهترین آسمانخراشهایی که این روزها در آسمان شهر سانتیاگو بالا میرود، در دست ساخت است.
شبها و اغلب تا سحر، صورتش را با دستمال می پوشاند و همراه هزاران کنشگر دیگر که تاکتیکهایشان اغلب به خرابی و خشونت کشیده شده، با پلیس مبارزه میکند. خیلی وقتها این خشونت در پاسخ به واکنش بهغایت وحشیانه پلیس در سه ماه گذشته بوده، که شامل کتک زدن، تجاوز در ایستگاههای پلیس و پخش مواد سمی از ماشینهای آبپاش بوده است. این سطح از خشونت از دوره پینوشه به این طرف دیده نشده بود.
این شورش که میلیونها شیلیایی به حمایت از آن همچون سیل به خیابانها ریختند، نتیجه ناکامیهای عمیق نسبت به مدل توسعه اقتصادی نئولیبرال است که برای تقریبا پنج دهه بر موجودیت کشور مسلط بوده و به وعدههای رفاه و فرصتهای برابر عمل نکرده است.
تا به اینجا، اعتراضات در مواردی موفق بوده که تا سه ماه گذشته حتی فکر کردن دربارهشان به نظر غیرممکن میآمد. اصلاحات در نظامهای ناعادلانه و ناکافی آموزشی و بهداشت و برنامههای ناموفق حقوق بازنشستگی - خصوصیسازی طی دوران دیکتاتوری پینوشه (۱۹۷۳-۱۹۹۰)- در راه است اما همچنان برای فرونشاندن ناآرامیها کافی نیست.
احزاب سیاسی جناح راست که همیشه سرسختانه از قانون اساسی شیادانه ۱۹۸۰ پینوشه دفاع کرده بودند، و تحت آن توانسته بودند هرگونه تغییری را وتو کنند، به احزاب چپ میانه ملحق شدهاند تا راهنمایی را برای کنوانسیون قانون اساسی ارائه دهند که تا پایان ماه آوریل، ایجاد یک سند حقوق مدنی مردمی جدید که زادهی اراده آزاد مردم است، آغاز شود.
آنچه که بیشتر از هرچیزی اهمیت دارد، شاید این باشد که کشور دیگر خود را به چشم یک مأمن درآمریکای لاتین آشفته امروز نمیبیند (گفته نابخرادانه رئیس جمهور سباستین پینیهرا) بلکه بیشترخود را به عنوان بخشی از مبارزه همیشگی این قاره برای رسیدن به عدالت و برابری میداند. به نظر میرسد شیلی جدیدی متولد شده است.
علیرغم این پیشرفتها، که نشان میدهد نخبگان سیاسی شیلی، توجه به اکثریت نادیده گرفتهشده مردم را که میبایست نماینده آنها باشند، آغازکردهاند، پابلو.ز و همرزمان بیرهبرش هنوز راضی نیستند که اینها کافی باشد. او زخم چهار گلوله ساچمهای را در نیمتنه بالایش به من نشان داد و گفت خوششانس بوده است، چون بسیاری از کنشگران (تقریبا ۳۰۰ نفر) بخشی از بینایی خود را از دست دادهاند، زیرا پلیس عمدا چشمهایشان را هدف گرفته است. دیگران در ایستگاههای پلیس کتک خوردهاند و به آنها تجاوز شده است.
خواسته پابلو.ز این است که تمامی افرادی که مسئول این خشونتهای سیستماتیک و نقض حقوق بشر هستند محاکمه شوند و فساد لجام گسیخته در بالاترین سطح مدیریت کشور- که اغلب از سوی نظامی آلوده برای سودرسانی به متمولین فاسد، شدیدا محافظت میشود – مجازات داشته باشد. در این میان، او و همرزمانش با حقوقهای ناچیز و شرمآور زندگی میکنند.
استدلال او این است که خشونت پایان نمییابد مگر زمانی که این خواستهها، شامل کنارهگیری دولت، تحقق یابد. او به آتش کشیدن کلیساها، وقفه در امتحانات ورودی دانشگاه، جنگهای خیابانی را ناچیز قلمداد میکند و میگوید وقتی تلاش میکنی ملتی را برای دیدن نابرابری شرمآور، درهم شکستن بیخیالی و بازیابی کرامتشان بیدار کنی، این گونه رخدادها اجتنابناپذیرند.
معترضان دائما از کرامت صحبت میکنند و حتی بعضی مکانها را در سانتیاگو به «دیگنیداد» (کرامتستان) تغییرنام دادهاند. پابلو گفت: «ما توانستیم در مدت ۳۰ روز، کاری را به ثمر برساندیم که هیچکس نتوانست در ۳۰ سال انجام دهد. به محض آنکه اعتراضات را پایان دهیم، آنهایی که در راس هستند دوباره ما را نادیده میگیرند. چرا باید الان دست بکشیم؟»
ولی دلایلی هم وجود دارد که شاید معترضان بخواهند به خاطر آنها در مورد تاکتیکهایشان تجدید نظر کنند. خلافکارها و دلالهای مواد مخدر از برخوردهای مکرر خیابانی برای خرابکاری و غارت استفاده میکنند. نیروهای محافظهکار از نتایج این هرج و مرج، وحشت و اختلال زندگی عادی استفاده میکند تا برنظم و قانون به عنوان مهمترین مسئله روز، به جای رسیدگی به مسائل ضروری سیاسی و اقتصادی، تاکید کنند.
گروههایی از بخش راستگرای شیلی، که حسی نوستالژیک به دوران پینوشه دارند، تلاش برای بازگشت به عقب و جلوگیری از تدوین قانون اساسی جدید را آغاز کردهاند و از سرکوب شدید حق آزادی بیان و حق برگزاری تجمعات حمایت میکنند.
این مسئله برای پابلو.ز که به سیاستمداران سنتی بدگمان است اهمیتی ندارد، او آرزوی یک انقلاب کامل را دارد، رسالتی که میگوید حاضر است برایش بمیرد.
آیا کسی مانند پابلو که از نظام بیزار و دلسرد است، میتواند بخشی از یک وفاق اجتماعی باشد که بدون آن تغییر در قوانین کشورغیرممکن خواهد بود؟ آیا شانس زندگی کردن در کشوری را خواهد داشت که نیازی به زندگی دوگانه نداشته باشد که روزها به عنوان یک کارگر ساختمانی کار کند و شبها در مقام یک نابودگر نهادهای ستمگر و ظالم در درگیریها شرکت کند؟ بدون فشار بیوقفه از لایههای زیرین به نظام، آیا اصلا تغییرساختار دستیافتنی است؟ ولی اگر وضعیت از کنترل خارج شود، آیا نیروهای مسلح مداخله میکنند تا نظم برقرار شود؟
همچنان باید منتظر ماند و دید که آیا شیلی درماههای پر تنش آینده، قادر خواهد بود با چالشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ناشی از شورش روبهرو شود و به نتیجه برسد.
اگر فقط مردم صلحطلب شیلی از پس این کارِ بهنظر بسیار خطیر بر بیایند - کم کردن فاصله ژرف بین معترضان سرکش و نخبگان خوفناک که به قدرت چسبیدهاند- این دموکراسیِ رو به قوام ممکن است بتواند راهکاری برای مقابله با مسائل مشابه در اختیار کشورهای دیگر بگذارد.
این هدفی است که باید دراین زمانه هولناکِ جنگ و مقاومت در کل جهان در نظر داشته باشیم. یک پیروزی مردمی که امیدوارم پابلو.ز عاقبت بتواند آن را از آنِ خود بداند و به عنوان راهی رو به جلو آن را بپذیرد.
آریل دورفمان نویسنده شیلیایی-آمریکایی است. از جمله آثار او: نمایشنامه «مرگ و دوشیزه»، نمایشنامه «بیوهها» و کتاب «شکستن طلسم وحشت»
منبع: نیویورکتایمز
تصویر: رویترز
چالشی برای شیلی و باقی جهان - آریل دورفمان: