چطور در قرنطینه خلاق باشیم؟ - بخش اول
توصیه نوشتن
آیا تمرکز برایتان سخت است یا نمیدانید از کجا باید شروع کرد؟ روزنامه گاردین از تعدادی نویسنده درخواست کرده که راه و چاه خلاق بودن را – به خصوص در این روزهای غریب که بسیاری انگیزههای خود را از دستدادهاند - به مخاطبانشان نشان بدهند. ما خلاصهای از این رهنمودها را در چند مطلب مجزا ترجمه کردهایم که بخش اول آن را اینجا میخوانید.
ریچارد آزمن (نویسنده، مجری و تهیهکننده تلویزیون): امروز دو ساعت از وقتتان را به نوشتن اختصاص دهید
خب، شما ایدهای را برای دو سال در ذهنتان داشتهاید. شاید درباره آغاز تمایلات جنسی یک پسر جوان روستایی در تابستان ۱۹۳۶ در دوردونی فرانسه باشد؟ یا شاید درباره وکلای فضایی باشد با قاضیهایی که از چشمهایشان اشعه لیزری شلیک میشود؟ ولی درگیر کار یا بچهها بودهاید و به احتمال زیاد صدای تردیدی هم از پس ذهنتان گفته که خودت را به زحمت نینداز. فکر میکنی کی هستی؟
این دقیقا همان حسی است که وقتی شروع به نوشتن «باشگاه کشتار پنجشنبه» کردم، داشتم. میدانستم که ایده را دوست دارم. ایدهام صبح خیلی زود مرا بیدار میکرد، در اتوبوس همراهم بود، و مخل جلساتم میشد. با این حال، فقط کافی بود یک رمان فوقالعاده از کیت اتکینسون یا یان رنکین بخوانم تا در کل دلسرد شوم. من هرگز نمیتوانستم مثل آنها بنویسم.
ولی بعد با خودم یک قراری گذاشتم، که شما هم باید از آن تبعیت کنید. من تصمیم گرفتم تا صدای تردید و دودلی را برای یک ماه نادیده بگیرم، فقط برای یک ماه. خودم را مجبور کردم تا دو ساعت در روز بنشینم و بنویسم. برای من این دوساعت نوشتن نزدیک به ۱۰۰۰ کلمه میشد. به نوشتههای دیروزم نگاه نمیانداختم و آنها را بازنویسی نمیکردم. به جملهی آغازین حساسیت شدید نشان نمیدادم. در آن ماه ۲۰هزار کلمه نوشتم و صادقانه باید بگویم که بعد از پایان یکماه دیگر راه برگشتی وجود نداشت. داستانم دیگر وجود داشت، شخصیتها وجود داشتند، و یک روال روزانهای پیدا کرده بودم که میتوانستم آن را ادامه بدهم و با آن جلو بروم.
و اینگونه بود که ادامه دادم. جز به نزدیکانم به هیچکس چیزی نگفتم. و کارم را به هیچکس نشان ندادم. همانطور که کار پیش میرفت وقت بیشتری را برای ویرایش، مرور، و بهبود نوشتههایم صرف میکردم، اما به هرجهت تعداد کلمهها به آرامی افزایش مییافت. نوشتهام مثل آثار اتکینسون و رنکین نبود، ولی به این نتیجه رسیدم که بهتر که شبیه آثار آنها نیست، چون آنها قبلا خلق شدهاند.
حدود ۱۸ ماه بعد، تعداد کلمات به ۹۰ هزار رسیده بود؛ یک کتاب واقعی. یکی از پرافتخارترین و سختترین دستاوردهای خلاقانه در زندگیم بود. یک فرآیند افشاگر طولانی، سخت، پرزحمت و دردناک بود. ولی با روزی دوساعت، با روزی هزار کلمه به دست آمد.
آدمهای زیادی هستند که به شما میگویند، اصلا مجبور نیستید رمانتان را بنویسید. اما هیچکس آن کتابی را که الان در ذهن شماست، نخواهد نوشت که خیلی حیف است. پس چرا امتحان نکنید؟
امروز فقط دو ساعت وقت بگذارید. بنشینید و بنویسید: ۲۰۰ کلمه، ۵۰۰ کلمه، ۱۰۰۰ کلمه، اصلا مهم نیست. اگر میخواهید از اول شروع کنید یا از وسط شروع کنید. از حس آتشین روستای دوردونی بگویید، یا کسی را در سیارهای دور به مرگ محکوم کنید. فردا دوباره برنامه را تکرار کنید. و موفق باشید. من مشتاقانه منتظر خواندش هستم.
چطور در قرنطینه خلاق باشیم؟ - بخش اول: