الان وقتش نیست آقای اورول!
هزارویک قیچی
امروز هفتادوهشتمین سالگرد انتشار کتاب «مزرعهی حیوانات» نوشتهی جرج اورول است که شهرتش جهانی است و حتی اگر نخوانده باشیدش، حتما جملاتی از آن را بر در و دیوار صفحات اینستاگرام و توئیتر (ایکس!) دیدهاید. کتابی تمثیلی در انتقاد از «دیکتاتوری» که حوادث انقلاب روسیه و دورهی حکومت استالین در اتحاد جماهیر شوروی را صریح و بیتعارف نشانه رفته است.
«همهی حیوانات باهم برابرند، اما بعضی برابرترند»
ایدهی این داستان اولین بار سال ۱۹۳۷ به ذهن اورول خطور کرد، وقتی برای جنگ علیه فرانکو به اسپانیا رفته بود. چندسالی طول کشید تا کتاب شکل نهایی خود را پیدا کند و آمادهی انتشار شود. زمانی که اورول آماده میشد تا کتاب را برای ناشرش بفرستد، نویسندهای شناخته شده بود که هفت کتاب منتشر کرده بود. اما خودش حدس میزد که این یکی گیر پیدا کند. سال ۱۹۴۳ بود، اواسط جنگ جهانی دوم. اتحاد جماهیر شوروی از همپیمانان بریتانیا و متفقین بود که در مقابل نازیها میجنگیدند.
کتاب زمانهای برای ناشر آماده شده بود که در بریتانیا میشد چرچیل، نخستوزیر وقت، را به باد انتقاد گرفت اما گفتن اینکه بالای چشم استالین ابروست میتوانست همه را علیهات بشوراند و بایکوت روشنفکران و مطبوعات را به دنبال داشته باشد. برای اورول روشن بود که کتابش در این وضع سیاسی پس زده خواهد. در نامهای به ناشر کتابهای قبلیاش ویکتور گُلانسز مینویسد: «یک حکایت فانتزی نوشتهام حدود سیهزار کلمه با پیام سیاسی. باید بهت بگویم که فکر میکنم کاملا از نقطهنظر سیاسیِ تو غیرقابلقبول باشد. (ضد استالین است)»
ناشر با وجود این هشدار، کتاب را از اورول میگیرد و میخواند اما بعد هرچه سبک سنگین میکند میبیند نمیصرفد و سال ۱۹۴۴ به اورول مینویسد: «من به شدت به بسیاری از جنبههای داخلی و خارجی سیاست اتحاد جماهیر شوری انتقاد دارم اما امکان ندارد بتوانم این را منتشر کنم چون حملهای کلی به ذات آن است.»
ناشرهای دیگر هم به تبعیت از گلانسز با دلایلی کم و بیش مشابه، کتاب را رد کردند: جاناتان کیپ، نیکلسون اند واتسون و همینطور فیبر اند فیبر.
نشر جاناتان کیپ که کتاب را بعد از گلانسز دریافت کرد، تصمیم به انتشار گرفت اما پس از مدتی پشیمان شد. دلیلش هم این بود که از وزارت اطلاعات مشاوره گرفته بود و فردی به آنها گفته بود که انتشارش در شرایط فعلی تصمیم درستی نیست. سالها بعد گفته شد که این فرد جاسوس روسی بوده که در وزارت اطلاعات بریتانیا نفوذ کرده بوده!
تی اس الیوت، شاعر و نمایشنامهنویس آمریکایی-بریتانیایی که آن زمان مدیر انتشارات فیبر اند فیبر بود، جوابیهی رد کتاب را پیچیدهتر و پرتعارفتر از گلانسز برای اورول فرستاد. الیوت برایش نوشت که اثر برجستهای است، حکایتی که با زبردستی بیان شده و روایتش طوری است که انسان را معطوف به خود نگه میدارد… ولی دیدگاهش قانعکننده نیست» او حتی برای بهانهتراشی تا آنجا پیش میرود که میگوید «خوکهای قصهات از تمام حیوانات دیگر مزرعه باهوشترند و به همین دلیل شایستهترین گزینه برای ادارهی مزرعهاند» و با این استدلال از زیر انتشارش شانه خالی میکند.
اورول کمکم به این فکر افتاد که اینطوری فایده ندارد و شاید اصلا کتاب را خودش شخصا منتشر کند که خوشبختانه نشر سِکر اند واربرگ پا پیش گذاشت و با او قرارداد بست. کتاب در نهایت اوت ۱۹۴۵ منتشر شد. وقتی دیگر گردوخاک جنگ فرونشسته بود، بریتانیا لازم نبود وانمود کند استالین خوب است و کمکم همه شروع کردند به انتقاد مستقیم از اتحاد جماهیر شوروی.
پیش از انتشار، ناشر چندصفحهای را برای پیشگفتاری از اورول خالی گذاشته بود. پیشگفتاری که به مقالهی «آزادی مطبوعات» شهرت دارد و در وصف عریانِ خودسانسوری زمانه و مصائب نشر «مزرعهی حیوانات» بود. اما این چندصفحه هیچگاه پُر نشد! کتاب به «دلایلی» بدون این مقاله منتشر شد و ۲۷ سال طول کشید تا این پیشگفتار برای اولین بار منتشر شود.
صراحتِ این پیشگفتار از خود کتاب هم بُرندهتر است و خطابش به هموطنان خودش است. او ترس از واکنش افکار عمومی را «بزدلی روشنفکری» میخواند و میگوید حتی با اینکه سانسور در زمان جنگ وجود داشته، انتشار عقاید و نظرات نامحبوب باعث نمیشده جان کسی به خطر بیفتد یا مثلا زندانی شود. اما روشنفکران، روزنامهنگاران و ناشران با نوعی بیاعتنایی و بایکوت، سانسوری «داوطلبانه» را در جامعهی آن زمان جا انداخته بودند تا نظرات و عقاید «بیجا» و «بیموقع» منتشر نشود.
او قضیه را با سوالی ساده باز میکند: «آیا هر نظری، هرچند نامحبوب - هرچند احمقانه - شایستهی شنیدهشدن است؟ اگر این را به همین شکل، مقابل یک روشنفکر انگلیسی بگذاری، حس میکند باید پاسخ بدهد «بله». اما اگر به این سوال شکلی واقعی و ملموس بدهیم و بپرسیم «حمله به استالین چطور؟» آیا صلاحیت شنیده شدن دارد؟ پاسخشان اکثرا «خیر» خواهد بود.»
اورول از خطر دفاع از دموکراسی با استفاده از روشهای تمامیتخواهانه میگوید. از روزگاری که برای حفظ دموکراسی هر ایده و نظر مستقلی را نابود کنیم. اگر عادتمان بشود که فاشیستها را بدون محاکمهی عادلانه زندانی کنیم، احتمالا این فرایند فقط به فاشیستها ختم نخواهد شد و دوباره گریبان خودمان را خواهد گرفت.
خواندن این پیشگفتار به تمامی کسانی که به مبحث آزادی بیان علاقهمندند توصیه میشود.
کتاب البته موفقیتی بینظیر داشت و صدهاهزار نسخه از آن در بریتانیا و آمریکا فروخته شد. جرج اورول پس از انتشار «مزرعهی حیوانات»، به بهانهی رد شدن این کتاب، طی مذاکراتی قراردادش را با گلانسز- که او را ملزم میکرد کتابهای بعدیاش را هم با او منتشر کند- فسخ کرد. به این ترتیب رمان موفق بعدی او هم به نشر سکر اند واربرگ رسید. پس از انتشار کتاب مدتها حرف و حدیث بسیار پشت سر گلانسز بود و میگفتند لگد به بخت خودش زد و از آن اشتباهات تاریخی کرد چون شانس انتشار رمان «۱۹۸۴» را هم از دست داد. اما اظهارات مکتوب گلانسز موجود است که همچنان سر حرفش بوده و از تصمیمش دفاع کرده: «کتاب را با لذت خواندم و با تکتک کلمات موافق بودم اما انتشار حملهای وحشیانه به روسیه در زمانی که دوشادوش ما برای موجودیتمان میجنگید، قابل توجیه نبود… عقیده دارم کارم درست بوده است.»
هر چهار نشری که کتاب را رد کردهاند سعی داشتهاند با زبان بیزبانی به اورول بفهمانند که، بله درست میگویی و چقدر خوب میگویی، آفرین به این قلم و هنر اما «الان وقتش نیست» دوست عزیز!
رویکردی که احتمالا برای ما ایرانیان بسیار آشناست.
الان وقتش نیست آقای اورول!: