به زودی یک نفر خودش را در اینجا حلق آویز خواهد کرد
دریافت فایل
PDF Epub

به زودی یک نفر خودش را در اینجا حلق آویز خواهد کرد

خواندن بخشی از کتاب

درباره این کتاب

داستان فقط دو چیز است:

آزادی و خیال.

شما می توانید یک داستان به زبان رَپِرهای آمریکا بنویسید و شاید،

رپرهای آمریکا آن را بخوانند و دوست داشته باشند.

 

داستان‌های این مجموعه بازی‌های ذهن و زبانند و با دنیای اطراف شوخی می‌کنند.

فکر می‌کنم اولین آن‌ها را وقتی نوشتم که احساس کردم از زندگی کردن حسابی حوصله‌ام سر رفته و باید به جایی دیگر بروم و به قول بوکوفسکی، وقتم را تا زمان مردنم یک جوری پر کنم. آن دنیای دیگر، همین داستان‌ها بود.

فاصله‌ی خالی بین کلماتِ داستان های من سفید نیستند. شاید به نظر سفید بیایند ولی در واقع سیاهند. آن‌ها مثل سیاه‌چاله‌ها به تدریج همه چیز را می‌خورند. عدمی هستند که به بودن‌ها، یعنی به کلمات، معنی می‌دهند ولی در عین حال حضور نابودکننده‌ای دارند تا جایی که گاهی می‌نویسم فقط به این دلیل که بین این سیاهی‌ها و پوچی‌ها، فاصله ایجاد کنم.

نوشتن و جمع آوری این داستان‌ها دو تا سه سال به طول انجامید و شاید بتوان گفت مهم‌ترین موضوعات داستان‌ها هویت، عشق، مرگ، زندگی و تنهایی باشد. یعنی یک سری موضوعات اگزیستانسیال که گاهی سعی شده با زبان کمدی سیاه و یا کنایه احساسات ناخودآگاه انسان‌ها عقلانی شود و هرکس با ممنوع‌هایش رودررو گردد.

تولد این داستان‌ها به قیمت مرگ یک پوچی‌ست. یک پوچی که برخلاف انتظار با ظاهر شاداب و دلقک گونه‌اش به تدریج دوباره از داخل همین داستان‌ها سر بر خواهد آورد و همه چیز را خواهد بلعید. ولی قبل از آن سکوت، بسیار باید گفت، بسیار خواند و حسابی بازیگوشی کرد. 


توضیحات ناشر

«به زودی یک نفر خودش را در اینجا حلق‌آویز خواهد کرد» مجموعه داستانی‌ست خلاقانه که قید و بندهای انسان معاصر را برای خیال در هم شکسته است. زندگی آدم‌های وارونه، نامتعارف و غیرعادی که در اوج عجیب بودن انگار آنها را می‌شناسیم و با آنها همذات‌پنداری می‌کنیم. آدم‌های این مجموعه در جبر کامل زیست می‌کنند، با شرایط سختشان به صورت خیلی طبیعی مواجه می‌شوند و کنار می‌آیند. جوری که در آخر مخاطب از خودش می‌پرسد: آدم طبیعی کدام است؟ من یا راوی وارونه داستان؟ هیچ چیز مطلق نیست. نه مرگ و نه حتی زندگی به صورت حتمی بازگو نمی‌شوند. داستان‌های این مجموعه زبان باز و بی‌پروایی دارند. آنها به صورت ساختار شکنانه‌ای از لحاظ فرم و محتوا روایت شده‌اند. بیشتر شخصیت‌ها یا غیر عادی‌اند و یا کاملا در دنیایی با شرایط غیر طبیعی به سر می‌برند و همه اینها با کمک طنز تلخی که در بیشتر سطور به چشم می‌آید، ذهن مخاطب را مشت می‌زند و انگار می‌خواهد پوچی و بی‌معنایی همه‌چیز را گوشزد کند و بگوید تنها مهم همان خود زندگی‌ست.

 

این کتاب در تاریخ ۱۳ آذر ماه ۱۳۹۲ (۴ دسامبر ۲۰۱۳) منتشر شده است.

محمد جابری

«ما یا حوصله مان سر می رود و یا بیشتر از زندگی، بازی می کنیم.» داستان های کوتاه و بلند می نویسم. خودم بهشون می گم متفاوت با ط دسته دار. شاید یک نفر دیگه بگه آوانگارد و یا پست مدرن و ازین جور اسم های قشنگ. چیزهایی که برای من در نوشتن یک داستان مهمه اول ایده و خلاقیت و سپس تکنیک و مفهوم و طنز و روان شخصیت ها و احساسات و تفکرات اوست. من دوست دارم همیشه در داستان هام با خواننده صحبت کنم و خیالات داستانی رو ابزاری برای آدم ها می دونم تا تجربه ی …
بیشتر بخوانید

نظر شما درباره کتاب:

نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.

  • امین

    ببخشید اسم این کتاب که مانند شروع داستان کوتاه مانیا اکبری است در کتاب داستانهای بدون دکوپاژاست که راوی می گوید من خودم را در این قطار دار خواهم زد خیلی شباهت نزدیک دارد بهتر بود شما که ناشر هستید و از نام کتابها و مضمون انها مطلع هستید به این نویسنده نام دیگری را پیشنهاد می کردید بخصوص که ان داستان هم بسیار مطرح شده و همه با همین عنوان ان را می شناسند می گویند داستان من در این قطار خودم را دار خواهم زد را خوانده اید ؟ این تشابه به این نزدیکی جالب نیست !
    6 سپتامبر 2013، ساعت 21:17 پاسخ
  • محمد جابری

    امین جان با تشکر از نظر شما. من آن کتاب را نخوانده ام و حتما داستان های خوبی دارد. به نظر نمی رسد چندان شباهتی وجود داشته باشد و همچنین نام این کتاب اشاره ای دارد به داستان پایانی همین کتاب.
    7 سپتامبر 2013، ساعت 13:23 پاسخ
  • امین

    به نظر من اتفاقا ان داستان هم نامش خودکشی است و شروع داستان من در این قطار خودم را دار خواهم زد .مسلما شما از داستانهای نوگام تماما خبر ندارید از نشر نو گام این انتظار را می رفت که به شما اعلام می کرد با این نام و مضمون، ما یک داستان از مانیا اکبری داریم . این دلیل نمی شود چون ان داستان پر خوانش شد و محبوب شد پس نوگام تصور کند با پذیرش این نام شبیه به مضمون داستان و نزدیک به نام ان داستان پس این کتاب هم می تواند توجه لازم را بگیرد و حتما هم داستانهای شما جالب و قابل احترام هستند اما این موجی که یک نام توجه می گیرد چه در نام کتاب و داستان و چه در نامگذاری فیلم به شکلهای مختلف تکرار شود با اختلاف زمان دو ماه جالب نیست . به طوری که همه می گویند این کتاب که نام داستان مانیا اکبری است . من روی صحبتم با نویسنده نیست بلکه با نوگام است . که دقیق اگاهی داشته و این اسیب به نویسنده و هنرمند است .
    7 سپتامبر 2013، ساعت 21:24 پاسخ
  • امین

    پاسخ قبلی من را ارسال نکردند خلاصه این است که مشکل از شما نیست از نشر نوگام است که نام و مضمون داستان مانیا اکبری را پذیرفته شما روی کتاب بگذارید بلکه انها مسوول هستند تا که به نویسنده و هنرمند اعلام کنند این نام و مضمون و نامش تکراری است و متاسفانه الان همه می گویند این که همان نام داستان ومضمون داستان مانیا اکبری است . اتفاقا ان هم داستان اول ! و این اسیب از طرف نوگام است که اعلام نکرده به نویسنده !
    7 سپتامبر 2013، ساعت 21:31 پاسخ
  • administer

    امین عزیز سلام از دقت و توجه شما به این مسئله متشکریم. دنیای ادبیات پر است از مضامین شبیه که نویسندگان از دریچه مخصوص خود به آنها می پردازند. اما اگر دقت کنید نام این کتاب و داستان کتاب خانم اکبری متفاوت هستند. درست است که ممکن است مضمون‌های شبیه داشته باشند اما داستان‌های کاملا مستقلی هستند و به هیچ عنوان قصد و غرضی نیست که از اعتبار یک نام برای یک کتاب دیگر استفاده شود کما اینکه نام دو کتاب هم کاملا متفاوت هستند. انتخاب نام کتاب از طرف نویسنده صورت گرفته و به نظر نوگام هم نام مناسبی است برای این مجموعه. مسلما اگر نام دو کتاب شبیه هم بود آن هم در فاصله‌ی دوماه، با نویسنده مشورت می‌کردیم که نام دیگری برگزیند.در حال حاضر این کتاب با هویت مستقل و نام مستقل در اختیار شما قرار گرفته است.
    9 سپتامبر 2013، ساعت 9:39 پاسخ
  • علی‌

    جناب جابری. از خواندن وبلاگ شما واقعا لذت بردم. امیدوارم از نویسنده‌های به این حد خلاق حمایت شود و به زودی شاهد انتشار کتاب‌های بعدی شما باشیم.
    9 سپتامبر 2013، ساعت 9:58 پاسخ
  • محمد جابری

    علی جان از نظرتون ممنونم. بسیار خوشحالم که این اتفاق باعث شده با آدم های با ذوق تازه ای آشنا بشم.
    9 سپتامبر 2013، ساعت 10:16 پاسخ
  • سه قصه

    من تا آنجا که در کشورهای غربی دیده ام حتی اگر دو کتاب با یک نام بیرون بیایند هیچ اشکالی نیست چون محتوی یکی نیست و نویسنده هم متفاوت است. مثلن در آگوگل سرچ کنید بینید چند تا کتاب به نام " کلید گمشده" وجود دارد. تعداد شعر هائی که نامشان " او " می باشد هم کم نیست.
    9 سپتامبر 2013، ساعت 13:21 پاسخ
  • golshan fallahi

    آقای جابری عزیز کار شما بسیار قابل ستایشه به دلیل خلاقیت بسیار زیادی که در کارتون دارید و به نظرم این در حق کتاب شما کم لطفی خواهد بود که اسم رو تکراری بدونیم. وقتی ایده خلاقانس سبک خلاقانس شباهت های از سر اتفاق رو جدا باید نادیده گرفت. به امید موفقیت شما
    9 سپتامبر 2013، ساعت 15:31 پاسخ
  • محمد جابری

    خانم فلاحی گرامی از لطف شما سپاسگزارم. امیدوارم اگر خلاقیتی هم هست به کمک شما دوستان عزیز و خوانندگان فارسی زبان، چشمه اش همیشه جوشان باشد.
    9 سپتامبر 2013، ساعت 15:55 پاسخ
  • محمد رضا

    موفق باشی آقای جابری عزیز
    11 سپتامبر 2013، ساعت 12:06 پاسخ
  • محمد جابری

    ممنون محمدرضا جان. پاینده باشی
    11 سپتامبر 2013، ساعت 14:16 پاسخ
  • شما میتوانید از این کتاب حمایت نکنید و ان پنج هزار تومان را ببرید اغذیه فروشی کنار سینما سپیده و دو تا فلافل با عشتقان کوفت کنید ...! البته بدون نوشیدنی ... اما آیا آن عشق را دوامیست؟؟یا میتوانید به جای حمایت از این کتاب، پنج جفت جوراب از دست فروش های مترو بخرید ... اما آیا آن جوراب برای شما پا میشود؟ اصلا تا ابد میخواهید راه بروید که پنج جفت جوراب میخرید؟ اصلا چرا سندل نمیپوشید که نیازی هم به جوراب ندارد؟یا میتوانید به جای حمایت از این کتاب، یک عدد کتاب کشکول شیخ بهایی که قدمتش به اندازه ی خود شیخ بهایی ست را از دستفروش های انقلاب بخرید! اما آیا ... واقعا نیازی هست احمقانه بودن این ایده را هم زیر سوال ببریم؟! به خاطر حاد شدن بیماری نژادیم (فراخی انتها) از ادامه ی نشان دادن احمقانه بودن هر کاری به جز حمایت از این کتاب تحلیل سایر موارد را به اتاق فرمان می سپارم!
    11 سپتامبر 2013، ساعت 14:23 پاسخ
  • الهام

    امیدوارم تبلیغات بیشتری در این زمینه انجام بدین ، به دلیل جدید بودن این نوع انتشار مخصوصا در ایران خیلی از کسانی که علاقمند هستند، یا اطلاعی ندارند و یا اعتماد نمی کنند ،فقط با اطلاع رسانی بیشتر می توان اعتماد آنها را جلب کرد ،به نطرم گسترده کردن این کار با کوچکترین فعالیتی امکان پذیر است.
    18 سپتامبر 2013، ساعت 11:00 پاسخ
  • leila

    من هم فکر می‌کنم تبلیغات برای کتاب‌های در انتظار حامی و خود نشر نوگام کم است.
    22 سپتامبر 2013، ساعت 7:32 پاسخ
  • دریای مهر

    آقای جابری ، امیدوارم جوهر قلمتان و چشمه احساستان همیشه در غلیان باشد.موفق باشید و پایدار !
    25 سپتامبر 2013، ساعت 15:31 پاسخ
  • محمد جابری

    دریای مهر عزیز، ممنون از لطف و حمایت شما.
    25 سپتامبر 2013، ساعت 19:03 پاسخ
  • مریم.ر

    آقای جابری عزیز، تخیل، جرات و متفاوت نوشتن شما رو تحسین می‌کنم. امیدوارم این موفقیت، سر آغازی نو برای شما باشد. پیشاپیش چاپ اولین کتابتان مبارک.
    4 اکتبر 2013، ساعت 13:00 پاسخ
  • محمد جابری

    مریم عزیز، از حمایت دلگرم کننده شما ممنونم. من هم خوشحالم. امیدوارم این کتاب خواننده های خودش رو پیدا کنه و دوسش داشته باشن.
    4 اکتبر 2013، ساعت 20:17 پاسخ
  • leila

    تبریک می‌گم دوست عزیز
    7 اکتبر 2013، ساعت 11:52 پاسخ
  • محمد جابری

    مرسی لیلا جان. دیگه کار حامیان عزیز بود. کلا کار جالبیه. خیلی فعالانه ست.
    7 اکتبر 2013، ساعت 15:11 پاسخ
  • مسعود

    حالا کجای داستان ساختارشکنانه بود نفهمیدم واقعاً.
    9 اکتبر 2013، ساعت 10:05 پاسخ
  • سهند

    این چرا منتشر نمیش؟؟؟؟؟؟؟
    30 نوامبر 2013، ساعت 20:09 پاسخ
  • مدیر نوگام

    سهند عزیز، ممنون از توجه شما. کتاب این هفته منتشر خواهد شد. با مهر نوگام
    2 دسامبر 2013، ساعت 11:12 پاسخ
  • مصطفی عزیزی

    آقای جباری عزیز، تبریک می‌گم مطالعه را شروع کردم حالا به‌زودی درموردش خواهم نوشت.
    17 دسامبر 2013، ساعت 1:33 پاسخ
  • v

    kheyly bahale
    3 آوریل 2014، ساعت 11:50 پاسخ
  • حسن

    درود. من خوشحالم که نوگام هست و خوشحالم که می شه آثار رو بدون سانسور منتشر کرد ولی یه مشکلی که من دارم اینه که نصف بینایی ام رو از دست دادم و نور زیاد و زمینه سفید هم چشمانم رو اذیت می کنه. ای کاش می شد رنگ زمینه این آثار به رنگ آبی تیره و رنگ متن، سفید باشه. اینطوری خیلی کمتر چشم من و کسانی که مشکل من رو دارند اذیت می شن. سالهاست که کم و بیش از اینترنت نسخه های الکترونیک دانلود کردم و می کنم ولی خدا می دونه هنوز نتونستم یک اثر رو هم کامل بخونم، فقط به خاطر اذیت شدن چشم هام. کاش نوگام عزیز، فکری به حال من و امثال من کنه.
    12 سپتامبر 2014، ساعت 8:24 پاسخ
  • hina

    ehsasmikonam bayad fogholade bashe movafagh bashin :)
    24 سپتامبر 2014، ساعت 15:18 پاسخ
  • عبدالودود حیدری

    Thanks for your writing
    29 مارس 2015، ساعت 12:08 پاسخ
  • صهیب

    من واقعا این کتاب میان کتاب های نوین و فانتزی تنها کتابی بوده که بسیار زیبا بوده و انسان را به اوج لذت می برد آرزو دارم شما را روزی از نزدیک ببینم.من با خواندن این کتاب به کتاب وداستان خوانی خو گرفته م.
    15 ژانویه 2018، ساعت 22:16 پاسخ