شاهد بیاورید و کمی هم شیراز
دریافت فایل
PDF Epub

شاهد بیاورید و کمی هم شیراز

خواندن بخشی از کتاب

درباره این کتاب

 آن شب دنبال ِ چیزی دیگری بودم که لینکِ نشر نوگام را دیدم، عین یک مهمان ناخوانده! مَنش و روش «نشر الکترونیکی» را بسیار پسندیدم و البته در شگفت آمدم که این گونه نشر در سطح بین المللی تا چه میزان جدی و شانه به شانه ی نشر کاغذی رونق یافته است. خیلی زود وسوسه شدم تا شانس انتشار شعرهایم را با این نشر بیازمایم. بر خلاف نشرهای کاغذی که سخن از  چاپ ِ شعر پیش آنها امری به غایت دشوار است و آدم را در موقعیت مظلومانه‌ای قرار می‌دهد، ایشان به گرمی از پیشنهادم استقبال کردند. با ساز و کار نسبتا دقیقی به ارزیابی فنی پرداختند و مراحل اجرایی را با حوصله پیگیری کردند.
« شاهد بیاورید و کمی هم شیراز...» کتابی است آکنده از بیست و چهار شعر ِعاشقانه. دوست ندارم در مورد زبان و فرم شعرها حرف بزنم و چه بسا به عنوان مولف، اجازه هم ندارم که پس از تولد شعر، توضیحش بدهم. اما اگر بخواهم به توصیه‌ی دوستان نوگام در حاشیه‌ی کتاب و به بهانه ی تولد آن چیزی بنویسم شاید بهتر باشد حرفم را این گونه خلاصه کنم: «هر کدام از این شعرها مرا با خود به گوشه‌ای از روزگار خوش دانشجویی می‌برد. روزگار نه چندان دوری که با جمعی از دوستان شعر می‌نوشتیم، شعر می‌خواندیم، «شب شعر» راه می‌انداختیم و خلاصه همه چیزمان شعر بود و دانشگاه شده بود کارخانه‌ی شاعر سازی!


توضیحات ناشر

شاعر مجموعه شعر «شاهد بیاورید و کمی هم شیراز» عاصی است. دنیا٬ عشق٬ زندگی٬ دوستی٬ جامعه٬ فرهنگ٬ همه چیز و همه چیز٬ بس که عوض شده‌اند و کارکرد درست خودشان را از دست داده‌اند٬ او را خسته کرده‌اند و حالا شاعر دل‌اش می‌خواهد انتقام خواسته‌هایش را که هیچ‌کدام از این‌ها برآورده نکرده‌اند با شعرهایش بگیرد. شاعر از اجتماع خشمگین است٬ از جامعه‌ای که نمی‌خواند و از صدا و متنی که مخاطب ندارد خسته شده است. عاصی می‌شود و می‌گوید: «شاهد بیاورید و کمی هم شیراز با شاعرانی ارغوانی در عرق‌ریزیِ کو مخاطب؟» او از این جامعه تک‌رنگ و حوصله سربری که نفس آدم را تنگ می‌کند خسته شده است: «و چند روسری با رنگ‌های پا به سن گذاشته…» او حتی از دست معشوقه‌اش هم گریزان است: «با چند کلمه کوک می‌شوی و روسری نمی‌گذارد گوش‌های تو را دراز ببینم.» و همه چیز این جامعه را قلابی می‌بیند: «با کدام غزل به شکار گربه‌های لنز چشم‌هایت بیایم؟» «شاهد بیاورید و کمی هم شیراز» شعرهای تلخی دارد٬ با شاعری طرف‌ایم که ‍نه‌تنها دیگر راه برگشتی برای خیلی چیزها نمی‌بیند٬ بلکه بعضی وقت‌ها معتقد است هیچ‌وقت راهی برای ارتباط برقرار کردن درست نشده بوده. اما در نهایت شاعر دنبال دنیایی آرام است. دنیایی که عادل باشد و اعتقادش به خورشید است که «در ادای دین به غریبه‌ها طور دیگری نمی‌تابد».

 

این کتاب در تاریخ ۱۶ اردی‌بهشت ۱۳۹۳ (۶ مه ۲۰۱۴) منتشر شده است.

نظر شما درباره کتاب:

نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.

  • mojtaba nikseresht

    امیدوارم کتابت به چاپ خیلی ام برسه :)
    8 مارس 2014، ساعت 17:44 پاسخ
  • میهمان

    ازهردوستی که میخواد تواین سایت اثربذاره تقاضامیکنم که اول تو همه جای سایت خوب بگرده بعدخوب سبک سنگین کنه واثربذاره من خودم که چندساله این وراون ورگشتم تااثربذارم به هیچ وجه توصیه نمیکنم که اینجااثربذارید
    1 آوریل 2014، ساعت 12:59 پاسخ
  • ویراستار نوگام

    دوست عزیز میهمان سلام. نمی‌دانیم دلیلتان برای نظری که نوشته بودید چیست. متاسفانه نام و راه تماسی هم نگذاشته بودید که بتوانیم با شما تماس بگیریم. مسلما دوستان عزیز با هر نشری که کار می‌کنند باید از سازوکار آن نشر کامل اطلاع داشته باشند و با توافق هر دو طرف و امضای قرارداد معتبر کتابشان را به آن نشر بسپارند. نویسندگان محترم نوگام هم تا به حال همینگونه عمل کرده‌اند و کتاب‌ها بر طبق اصول و قوانین نشر منتشر شده و در دست خوانندگان قرار گرفته است. خوشحال می‌شویم اگر انتقاد یا نظری دارید با جزییات بیشتر و دلیل جامع‌تر با ما و مخاطبان به اشتراک بگذارید. با احترامنوگام
    2 آوریل 2014، ساعت 10:45 پاسخ
  • amir321

    be nazare man ke ketabe khoobie
    10 آوریل 2014، ساعت 9:00 پاسخ
  • پیام

    درود سپاس فراوان بابت شعرهای زیبا , همچنین تشکر ویژه از سایت خوبتان و حمایت از نویسندگان
    3 ژوئن 2014، ساعت 7:22 پاسخ
  • داور

    ایا نوگام تعریفی هم از شعر دارد ؟
    17 مه 2015، ساعت 11:07 پاسخ

م. عباسی

از سر ِ آبخیز ِ باغستان تا پشت زعفران‌زار قرمز می‌زد و اهالی مهيای چيدن زرشك می‌شدند، سپیده‌دمی كه من به دنيا آمدم. كودكی و نوجوانی‌ام در خانواده‌ای شلوغ و تا حدودی متفاوت با هم دوره‌ای‌هايم گذشت و البته سرتاسر آكنده از ماجراها و حوادثی كه بعدها آبشخور قصه‌هایم شد. کلاس دوم راهنمایی بودم که در صف صبحگاهی گفتند مسابقه‌ی خاطره‌نویسی داریم. نوشتم و روز بعد معلم ریاضی‌مان صدایم کرد، توی دفتر مدرسه خط‌هایی از خاطره‌ام را خواند و از آن به بعد شدم «آقای نویسنده»! چند سال بعد با دوستم – پیمان- در دبيرستان و در محضر دبير دوست …
بیشتر بخوانید