سایه‌های چوبی
دریافت فایل
PDF Epub

سایه‌های چوبی

خواندن بخشی از کتاب

درباره این کتاب

راز، آرزو و آرمانی در کار نیست، اگر همه آنچه دوست داشته‌ام و دوست دارم، در کتاب‌های دور و برم بود، نوشته شده بود و من می‌خواندمشان، دیگر خودم شال و کلاه نمی‌کردم که داستان بنویسم. برای من، داستان‌نویس کسی نیست که پیمانی با خود بسته باشد برای روشنگری و به تبع آن رسالتی بر دوش داشته باشد. برای من نوشتن داستان، آفرینشی هنری‌ست و داستان‌نویس، مانند هر هنرمند دیگری بیش از هر چیز خود و خودخواهی‌اش را در میانه میدان به نمایش می‌گذارد و شاید تنها دلیل دیده‌شدنش، رویکرد یگانه‌اش به مرگ، نیست شدن و جان بی‌بهای خودش و دیگران باشد.
آفرینش هنری، جنگی‌ست که جان کندن هر روز را و مرگ را به مبارزه می‌خواند و بهانه‌ای می‌شود برای تاب آوردن رنج، رنجی ناگزیر، رنج بودن، همین صرف بودن بی‌هیچ دلیلی. و جرأت می‌خواهد با چنین رنجی رو در رو شدن، چشم در چشم شدن.


توضیحات ناشر

«سایه‌های چوبی» روایت زنان و چالش‌های آنها در جامعه، خانواده و رابطه است. با این همه کلیشه‌ای نیست و هدفش مظلوم‌ و قربانی نمایش دادن زن در مقابله با این مشکلات نیست. درونمایه اصلی دیگر این مجموعه مرگ، کودکی و نوستالژی است. با وجود این نویسنده‌ی سایه‌های چوبی داستان می‌گوید، شعار نمی‌دهد. خواننده در لا به لای همین داستان‌ها می‌تواند با اندیشه‌های عمیق نویسنده درگیر شود و دنیای وهمناک او را کشف کند و همچنان روایت داستانی را دنبال کند. علاوه بر همه اینها ساختار روایی غیرخطی داستان‌های این مجموعه، غیرمنتظره و خلاقانه بودن آنها خواننده را یک نفس با خود تا انتها می‌برد و خواننده هیجان‌زده از اینکه در داستان بعدی چه چیزی در انتظار اوست، از داستانی فارغ نشده به سراغ داستان بعدی می‌رود.

بیشتر داستان‌های سایه‌های چوبی حاوی مواردی ممنوعه در جامعه ایران هستند، که می‌توانند انتشار آن را در فضای فعلی نشر ایران غیرممکن کنند. اما جذابیت مجموعه در آن است که نویسنده این تابوها را هدف قرار نداده و صرفا برای نشان دادن این موارد ممنوعه نیست که داستان نوشته است. داستان‌ها روایت خودشان را دنبال می‌کنند و این موارد ممنوعه نیز بخشی از داستان هستند. درست مانند زندگی در ایران.

 

این کتاب در تاریخ ۹ مهر ۱۳۹۳ (۱اکتبر ۲۰۱۴) منتشر شده است.


کتاب صوتی

سایه‌های چوبی

بزرگراه میوه‌های دست‌چین

لیلا معظمی

متولد پنجاه‌ و هفت‌ام، سالی که از زمین و آسمان گل و بلبل بارید و لابد خیلی‌ها فکر کردند قرار است زندگی جور متفاوتی باشد یا بشود. خودم هشتاد و هشت دختردار شدم، همه متلک بارم کردند که چه موقع بچه‌دار شدن، انگار کف دستم را بو کرده بودم! مثل پدر و مادرم، من هم خوش‌خیالی‌های خودم را داشتم، آنها فکر می‌کردند که بچه قرار است امید زندگی‌شان باشد، روزگار را از آنچه هست زیباتر کند و بشود مایه افتخار. بچه‌شان آنی نشد که می خواستند، سال‌های بعدتر هم زندگی چندان روی خوش نشان نداد. به رسم این‌طور نوشته‌ها گریزی …
بیشتر بخوانید

نظر شما درباره کتاب:

نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.

  • سه قصه

    از همان خط اول ایشان دلیل نوشتنشان را ابراز خود و خودخواهی شان عنوان کرده اند و دیگران را نیز که در کار نوشتن هستند به دنبال خود یدک کشیده اند منظورم همان نویسندگانی که نتوانستند آنچه ایشان می خواست را به او بدهند و این خانم محترم مجبور شد که کفش و کلاه کند تا خودش دست به کار نوشتن شود. جالبه. به اینگلیسی می گویند. arrogant . امیدوارم که نوشته هایشان بهتر از طرز برخورد و تفکرشان باشد.
    2 ژوئیه 2014، ساعت 18:04 پاسخ
  • هرمزد ناظم پور

    چه خوب.خودت در راه بودی و این قدر همراهی بامن؟سی روز من چه زود سپری شد،اما سی روز کتاب شما برایم بسیار طولانیست..
    2 ژوئیه 2014، ساعت 19:20 پاسخ
  • بی قصه

    بر عکس نظر (سه قصه) بنده صداقت می بینم در حرف نویسنده. قصد ارشاد و نصیحت نداره و از دید بالا به خواننده نگاه نمی کنه و ابایی نداره با خودش و خواننده ش رو راست باشه. البته بر عکس ادعای خود که راز و آرزو و آرمانی در کار نیست این "رو در رو شدن با رنج" از یک آرمان راز آلود درونی تری سرچشمه می گیره به نظر من که شاید هنوز برای نویسنده هویدا نیست.
    3 ژوئیه 2014، ساعت 11:30 پاسخ
  • رضا حریر آبان

    امیدوارم که موفق باشید .
    3 ژوئیه 2014، ساعت 16:19 پاسخ
  • گلناز

    موفق باشی لیلای عزیز به امید خلق آثاری که همراهشان شویم ماننداین داستان ها که با زندگیمان اجین اند.
    3 ژوئیه 2014، ساعت 18:54 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنونم جناب ناظم‌پور عزیز، لطف بی حد دارید!
    3 ژوئیه 2014، ساعت 19:20 پاسخ
  • لیلا معظمی

    بی‌قصه جان ممنونم، البته به نظر من رودر رو شدن با رنج نمی‌تواند آرمان باشد و تنها جبرزیستن است.
    3 ژوئیه 2014، ساعت 19:21 پاسخ
  • لیلا معظمی

    رضا حریرآبان عزیز، به همچنین و شاد باشی!
    3 ژوئیه 2014، ساعت 19:22 پاسخ
  • شقایق

    به نام اندیشه و قلم .آنکس که می اندیشد و می نویسد، می آفریند و آفریننده هرگز نمیمیرد. با احترام و عشق فراوان شقایق
    3 ژوئیه 2014، ساعت 19:55 پاسخ
  • الناز بهنام

    شوق دارم برای خوندن تک‌تک داستان‌های این مجموعه:)
    3 ژوئیه 2014، ساعت 20:22 پاسخ
  • بی قصه

    لیلا جان خود روبرو شدن آرمان نیست ولی چرا "روبرو شدن"؟ مگر نمی شه رو بر گردوند و مسخ توهمات دیگه شد؟ البته خلوص روبرو شدن رو می فهمم بی "آرمان" ولی چند لایه شاید پشت این روبرو شدن باشه.. شاید تو کتاب بعدی بخونیم شاید نه شاید هم هیچ لایه دیگه ایی نداره به هر حال جسورانه ست. ممنونم.
    4 ژوئیه 2014، ساعت 10:33 پاسخ
  • لیلا معظمی

    رو برگردوندن از نظر من دروغه! درسته که به خودمون داریم این دروغو می‌گیم ولی خب بازم دروغه :)
    4 ژوئیه 2014، ساعت 12:07 پاسخ
  • لیلا معظمی

    الناز عزیز ممنونم، امیدوارم تک‌تک داستان‌های مجموعه رو بپسندی!
    4 ژوئیه 2014، ساعت 12:28 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون شقایق جان
    4 ژوئیه 2014، ساعت 12:28 پاسخ
  • بی قصه

    خب دروغ چه بدی داره خیلی وقت ها هم از آدم محافظت می کنه. چرا نباید به خودمون دروغ بگیم؟ چه چیزی پشت این به خرج دادن شهامت برای روبرو شدن با واقعیت وجود داره؟ چه دلیلی برای تحمل این رنج هست؟
    6 ژوئیه 2014، ساعت 9:21 پاسخ
    • پارادکس

      چه چیزی پشت این به خرج دادن شهامت برای روبرو شدن با واقعیت وجود داره؟ خیلی جذابه این جمله،نمیتونم بگم خوشحالم یا ناراحت از اینکه کسای دیگه ای هستن که اینطور فکر میکنن!اما شاید لازم نباشه خیلی هم به خودمون دروغ بگیم،دوستی میگفت تو زندگی باید خودتو فریب بدی،اینجور میشه خوب زندگی کرد،اگر قرار باشه دروغ بگیم به خودمون،یا بهتر بگم خودمون رو فریب بدیم یه چیز به نظرم خیلی مهمه،اونم اینه که بدونیم کجای زندگیمون به خودمون دروغ گفتیم!؟یادمون نره جایی که خودمون خودمون رو گول زدیم.خلاصه بگم،شاید بشه اسمشو گذاشت فریب آگاهانه!...بیشتر بگم پرحرفیه...
      9 ژوئیه 2015، ساعت 3:42 پاسخ
  • محبت

    خوب است
    7 ژوئیه 2014، ساعت 14:57 پاسخ
  • SAMMA

    ino che az khodesh motesharkeh :D
    9 ژوئیه 2014، ساعت 11:03 پاسخ
  • نگار

    @بی‌قصه!آدمی که دروغ داره ازش محافظت می‌کنه دراز بکشه رو به قبله منطقی‌تره. اگه کسی مجبوره به همه دنیا دروغ بگه، دست‌کم به خودش که می‌تونه دروغ نگه!!!
    9 ژوئیه 2014، ساعت 13:56 پاسخ
  • عبدالمنصور مازینی

    این خانم یا آقای سما از کجا فهمید که نویسنده از خود متشکره؟ ... {بخشی از این نظر به دلیل استفاده از ادبیات نامناسب در این وب‌سایت حذف شد}
    10 ژوئیه 2014، ساعت 12:33 پاسخ
  • نصیر

    امیدوارم بزودی بتونم بخونمش در غیر اینصورت به طنز تلخی تبدیل میشه؛ کتابی که نمیتونه در مکان تولدش منتشر بشه و رسیدنش به دست دوستدارانش به مسابقه ای با زمان تبدیل میشه.
    13 ژوئیه 2014، ساعت 10:13 پاسخ
  • ویراستار نوگام

    نصیر عزیز، نوگام بر پایه‌ی ایده‌ای بنا شده که ادبیات خوب را همه با هم منتشر کنیم. اگر همه‌ی دوستداران قلم خانم معظمی حاضر باشند به اندازه قیمت یک پشت جلد میانگین در کشور خودشان از این کتاب حمایت کنند، مطمئن هستیم که این کتاب حتی در حد چاپ دوم و سوم هم می تواند منبع مالی داشته باشد و علاوه بر انتشار الکترونیکی، شاید کاغذی و صوتی هم بتواند منتشر شود. نوگام یک امتحان است برای همه‌ی ما که بفهمیم در عمل چند مرده حلاجیم و چقدر حاضریم از ادبیات کشورمان حمایت کنیم.با احترامنوگام
    13 ژوئیه 2014، ساعت 13:18 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون از لطف همگی
    13 ژوئیه 2014، ساعت 13:27 پاسخ
  • سپيده

    ليلا جان ممنون كه هستي و اينچنين زيبا مي نويسي.موفق باشي
    13 ژوئیه 2014، ساعت 17:41 پاسخ
  • ساناز خجسته سمیعی

    لیلا جان مشتاق خواندن کتابت هستم.
    16 ژوئیه 2014، ساعت 3:54 پاسخ
  • faridahmad

    عالی
    16 ژوئیه 2014، ساعت 8:43 پاسخ
  • لیلا معظمی

    سپیده و فرید ممنونم. امیدوارم نظرتون رو جلب کنه
    16 ژوئیه 2014، ساعت 20:07 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ساناز جان ممنونم. تو که پیشکسوتی و باتجربه امیدوارم دوستشون داشته باشی
    16 ژوئیه 2014، ساعت 20:22 پاسخ
  • میمنت

    امیدوارم که به زودی نسخه چاپ شده اش رو از کتابفروشی بخرم.
    16 ژوئیه 2014، ساعت 21:49 پاسخ
  • باشو

    آبی زنگاری را قبلا خوانده ام آیا آن هم نوشته شماست ؟ خوب بود. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
    20 ژوئیه 2014، ساعت 12:31 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون میمنت جان، این کتابم قرار است الکترونیک منتشر شود. تا کتاب بعدی ببینیم چاپی خواهد بود یا نه؟ :)
    21 ژوئیه 2014، ساعت 10:25 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون باشوی عزیز. بله آبی زنگاری یک داستان خیلی قدیمی‌ست که در این مجموعه نیست. داستان‌های این مجموعه همه حاصل نوشتن سه سال اخیر هستند.
    21 ژوئیه 2014، ساعت 10:27 پاسخ
  • طاهر

    تشکراز بابت کتاب ها
    22 ژوئیه 2014، ساعت 11:35 پاسخ
  • سولماز

    لیلا جان امیدوارم کتابت زودتر چاپ بشه هم برای خودت هم برای اینکه امیدی برای همه داستان نویس های تازه کار باشه
    23 ژوئیه 2014، ساعت 7:15 پاسخ
  • رضا حریر آبان

    Ba arezoo moafaghiat omidvaram jazbe sarmaye kamel aanjam she ta betoonam daaastane shoma ro be surate kamel baade nashr bekhoonam.
    23 ژوئیه 2014، ساعت 10:37 پاسخ
  • فاطی ترابی

    از عاقلانه ،قلمت رو دوست داشتم،موفق باشی
    25 ژوئیه 2014، ساعت 10:26 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون دوستان عزیزم. نهایت آرزوی یک نویسنده اینست که خوانده‌شود و با مخاطب ارتباط برقرار کند
    28 ژوئیه 2014، ساعت 7:24 پاسخ
  • tareq

    good
    13 اوت 2014، ساعت 11:21 پاسخ
  • قاسم طراوت

    زیبا بود
    13 اوت 2014، ساعت 11:21 پاسخ
  • نوری

    تشکر میخواهم از کتاب های شما استفاده کنم بااحترام
    13 اوت 2014، ساعت 12:21 پاسخ
  • tareq

    good
    21 سپتامبر 2014، ساعت 8:56 پاسخ
  • نمیدانم

    اروتیسم بدون هیچ ظرافتی ، پرگویی بدون درک ایجاز، ستایش سربازان جنگ بدون هیچ نوآری و فقط از روی احساس وظیفه که توی دبستان ها ظرف 35 سال گذشته توی کله دانش آموزان کرده اند. به داستان آخر نرسیدم . بزرگترین مشکل از نظر من پرگویی است. با معذرت از نویسنده اثر و تشکر بابت تلاش
    1 اکتبر 2014، ساعت 19:02 پاسخ
  • زهرا

    اگه مثل نوشته های وبلاگتون باشه که عالیه حتما.
    2 اکتبر 2014، ساعت 3:51 پاسخ
  • لیلا معظمی

    آقا یا خانم "نمی‌دانم" سربازان جنگ؟ اروتیسم؟ مطمئنید درباره این کتاب نوشتید؟
    2 اکتبر 2014، ساعت 11:59 پاسخ
  • لیلا معظمی

    دوستان عزیز امیدوارم بتوانید کتاب را بخوانید و دوستش داشته‌باشید. منتظر شنیدن نظرهایتان هستم
    2 اکتبر 2014، ساعت 12:08 پاسخ
  • سهیلا خانی

    ممنون از کتابی که در دسرس ایرانن خارج از کشور قراردادین ا
    2 اکتبر 2014، ساعت 13:03 پاسخ
  • اویس جان

    برایت موفقیت و کامیابی بیشترارزو میکنم خانم محترم!
    6 اکتبر 2014، ساعت 13:03 پاسخ
  • اویس کمالی

    برایت توفیق روز افزون تمنا دارم همیشه موفق باشی خانم محترم!
    6 اکتبر 2014، ساعت 13:18 پاسخ
  • مامان كاميار

    قصه ي اول مجموعه تو خوندم و دوست داشتم. سعي مي كنم بقيه رو هم زود بخونم تا بتونم اظهار فضل كنم! اسم داستان جالب بود و بازي با اسم اون شخصيت و حس زني كه بچه رو نمي خواد هم خوب از كار در اومده بود. فقط انتهاي داستان قابل پيش بيني بود.
    7 اکتبر 2014، ساعت 6:08 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنونم اویس‌جان. خوشحالم ازینکه مجموعه را می‌خوانید مامان کامیار!
    7 اکتبر 2014، ساعت 17:27 پاسخ
  • علی معظمی

    به سلامتی و با آرزوی موفقیت لیلا جان.
    14 اکتبر 2014، ساعت 13:55 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون علی جانم :*
    14 اکتبر 2014، ساعت 17:57 پاسخ
  • لیلا. ج

    لیلا جان موفق باشی و سلامت. با اشتیاق برای خواندن دانلودش کردم.
    15 اکتبر 2014، ساعت 11:29 پاسخ
  • لیلا معظمی

    ممنون همنام عزیزم. امیدوارم از خواندنش خوشت بیاید
    15 اکتبر 2014، ساعت 11:34 پاسخ
  • رفیعی

    باید بخوانم این مجموعه را ولذت ببرم
    1 نوامبر 2014، ساعت 6:20 پاسخ
  • لیلا معظمی

    امیدوارم لذت ببرید جناب(سرکار) رفیعی
    5 نوامبر 2014، ساعت 8:40 پاسخ
  • فیروز (هجران)

    بسیار یک کتاب جالبی است واقعاً از خواندنش لذت بردم
    17 نوامبر 2014، ساعت 10:02 پاسخ
  • راستی

    خیلی خوفب است موفق باشی
    9 دسامبر 2014، ساعت 12:24 پاسخ
  • بهزاد

    من فقط مقدمه کتاب راخواندم.فردانیت گم شده وعریان ورک وپوست کنده درمقدمه ی نویسنده بودویک خودباوری فاخرکه تانباشداثرموثری متولد نمیشودوبی دروغ هیچ نویسنده ی ماندگاری نمی یابیدمگرمقادیرمتنابهی ازخودباوری وحتا غروروخودستایی دراوبوده به همین سبب ازمقدمه خانم معظمی به وجدآمدم والبته به شتاب عکس العمل غیرمتعارفیو...ولی کارایشان رافعلن نخانده ام خیلی هاهم بوده اندکه فقط شعارداده اند...من میگویم دراین روزگارمرده حتا اگرتمام حرف ایشان شعارباشدهمینکه یکرنگ وجسورصادقانه حرفش رامیزندحس خوبی درآدم زنده میشودگویی ازروزگاران دورواقعن لیلایی بوده است...
    17 دسامبر 2014، ساعت 8:01 پاسخ
  • زهرا علوي

    بهترين داستان اين مجموعه بزرگراه ميوه هاي دست چين و بد ترين داستان آن مجال خواب ندارم ز دست خيال بود. "روز رفتن تو" و "روناك" هم اگر چه موضوعهايي داشتند كه دست مايه بسياري از نويسندگان است ميتوانست با پردازش بهتر جذاب تر شوند.
    15 مارس 2015، ساعت 13:11 پاسخ
  • احمد ضیاً نظری

    اظهار سپاس وتشکری میکنم از نویسده محترم
    17 مارس 2015، ساعت 6:45 پاسخ
  • بتول محمدی

    چقدر خوشحالم لینک را گذاشتی .تشکر!دانلود کردم و خواندن داستان ها را شروع خواهم کرد.
    11 ژوئیه 2015، ساعت 1:22 پاسخ
  • مژده

    ای کاش اگه فقط انتشار براشون مهم بود، لینک دانلود می ذاشتن. با این اینترنت گل و بلبل واقعاً هفت خان رستمه گوش دادن آنلاین کتاب صوتی.
    8 سپتامبر 2015، ساعت 9:09 پاسخ
    • ویراستار نوگام

      دوست عزیز، سمت چپ عنوان کتاب، همون جایی که گزینه‌های هم‌خوان کردن گذاشته شده، فلشی هست رو به پایین که از همون جا می‌تونید فایل رو دانلود کنید و هر وقت خواستید گوش بدید.
      8 سپتامبر 2015، ساعت 9:19 پاسخ
  • Nicheh

    سلام خانم معظمی.خیلی عالی بود.من علاقه زیادی به نویسندگی دارم ، لطفاکتابی رو که برام دررابطه با اصول داستان نویسی مفیده رو نام ببرید ممنون میشم.آدرس ایمیلم [email protected]
    25 اکتبر 2015، ساعت 20:05 پاسخ
    • لیلا معظمی

      به نظر من مفیدترین کار برای نویسنده شدن، خواندن داستان است
      12 نوامبر 2015، ساعت 14:59 پاسخ
  • عبدالواحد رفیعی

    سایه های چوبی را سه بارخوانده ام وهرسه بار لذت بردم وحتی یک چیزهایی هم نوشتم درباره اش . اما به یک باره به این فکرشدم که زندگی زنان وآنهم درایران وافغانستان شاید نیازبه درک درست داشته باشد ونکند من به بیراهه چیزی بگویم که بعدا بگویند کوه به کجا درخت به کجا
    7 نوامبر 2015، ساعت 10:33 پاسخ
    • لیلا معظمی

      همین تلاشت برای فهم و شناخت زنان، قابل تقدیر است واحد عزیز! خیلی ها با فهم گذشتگانشان سر می‌کنند و نیازی نمی‌بینند که چیز بیشتری بدانند
      15 نوامبر 2015، ساعت 4:15 پاسخ
  • فریبرز

    خیلی زیبا بود.
    12 آوریل 2022، ساعت 13:22 پاسخ