<link href='/static/css/share.css' type='text/css' rel='stylesheet' />

«خلق آرزو، این مهم است، خلق چیزی که از دست داده‌یم!»

17 ژوئیه 2022، ساعت 21:11

چند هفته پیش، گفتگوی زنده‌ای داشتیم با فرهاد گوران، نویسنده مجموعه داستان «ما همه در عصر شکار به سر می‌بریم» و رمان‌هایی چون «نفس تنگی» و «کوچ شامار». رمان کوچ شامار او برگزیده نوزدهمین و بیستمین دوره جایزه مهرگان ادب بوده است.

متاسفانه این گفتگو  در اینستاگرام، به دلیلی قطعی اینترنت نیمه‌کاره ماند اما ما تلفنی گفتگو رو ادامه دادیم و در مورد ادبیات اقلیت و به ویژه ادبیات یارسانی بیشتر گفتگو کردیم که می‌توانید در این پادکست بشنوید. متن زیر پیاده‌شده‌ی گفتگوی ماست که می‌توانید بخوانید.

***

روزها این شعر شاملو ورد زبانم است: 

در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای

چندین هزار چشمه‌ی خورشید

در دلم

می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم

در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس

چندین هزار جنگلِ شاداب

ناگهان

می‌روید از زمین. 

 

این جنگل شاداب در واقع تصویری است که ادبیات می‌تواند به مخاطب بدهد و به امید این که این اتفاق بیفتد.

مقاله‌ای آقای محسن فاتحی نوشته درباره کتاب«ما همه در عصر شکار...» و فکر می‌کنم که ادای دینی کرده و در واقع دیده‌ورانه داستان‌ها را خوانده و سه قلمرو تشخیص داده است. به این معنا که گفته نخ تسبیح تمام این شانزده داستان و سنگ بنای کل مجموعه سه قلمرو معنایی است: سیاست، اسطوره و واقعیت اجتماعی. 
بخشی از مقاله:
«این سه قلمرو در تمام داستان‌های این مجموعه به هم‌ پیوند خورده و از هم‌برکنش آن‌هاست که تک‌تک داستان‌ها خلق شده است. عنصر خیال نیز در بطن این رابطه قوام و معنا یافته است، چیزی که در نهایت جهان داستانی فرهاد گوران را خلق کرده و من آن را درهم‌آمیختن خیال با واقعیت در بستری از اسطوره می‌نامم. همین امر است که نشان می‌دهد او پس از «کوچ شامار» یک قدم در معنابخشی به جهان پیرامونی - در تعامل با آن- و چند قدم در خویش - با تامل در آن- پیش آمده است و این اتفاقی مبارک است برای داستان‌نویسی ما، به هرحال فعلا او تنها صاحب‌ قلمی است که با خلق جهان داستانی ما را به اسطوره‌ها و رمز و رازهای آیین کهن یارسان نزدیک کرده است و این اتفاق کمی نیست.بخش جذاب مجموعه داستان «در عصر شکار به سر می‌بریم» اشارات و ارجاعات فراوان نویسنده به آیین یارسان و باورها و اساطیر آن است. این اشارات گاه به شکلی مستقیم بیان می‌شوند، گاه توضیح داده می‌شوند و گاه به رمز و کنایه بیان می‌شوند. عناصر اسطوره‌ای قابل تشخیص یارسانی در این مجموعه داستان عبارتند از «انار، خروس، ریواس، جمخانه و هفتنان».

دوستان را ارجاع می‌دهم به آن مقاله که با یک سرچ ساده می‌شود در گوگل به آن دست یافت.

شما گفتید واکنش مخاطب‌ها چگونه بوده؟

 جالب است که اغلب مخاطبان من غیر یارسانی‌اند و این‌ها در عین‌حال متوجه این مسئله شده‌اند که در جهان روایت رمان و داستان‌های من اتفاقی می‌افتد که به هر ترتیب شگرفیِ آن به دلیل اسطوره‌هاست. حتا خیلی‌ها  از من خواستند که منابع معرفی کنم، البته متاسفانه منابع اندک است، ولی در پانویس‌ها، پاورقی‌ها و در چند مقاله‌ای که نوشته‌ام و همین‌طور به دیگر مقالاتی که ارجاع داده‌ام، تلاش کرده‌ام که  دلالت این اسطوره‌ها روشن‌تر بشود.

 ما در ایران چیزی حدود چهار میلیون نفر یارسانی داریم، مردم اقلیم کردستان عراق هم به همین ترتیب. یعنی از کرمانشاه بگیریم تا برسیم به همدان تا آذربایجان و قزوین و شمال ایران، کلاردشت و این حوالی. به هر ترتیب مردم یارسان به دلیل این پراکندگی و به دلیل این که هرگز هیچ رسانه‌ای در اختیار نداشته‌اند از هم‌دیگر بیگانه‌اند و در واقع به همین دليل کتاب‌های من هم دچار همین بیگانگی و سرگشتگی شده‌اند. حتا وقتی کتابم در اقلیم کردستان عراق به کردی منتشر و ترجمه شد، آنجا هم جریان غالب رسانه‌ای بایکوتش کردند.
 رمان «نفس‌تنگی» را کسی به زبان کردی ترجمه کرده که یکی از اساتید دانشگاه اربیل است و ترجمه‌ی بسیار درست و دقیقی است. خودم هم نظارت داشتم. چهار سال بعد از انتشار این مجموعه من متوجه این نکته شدم که حتا یارسانی‌های آن‌جا هم خبر ندارند که چنین رمانی منتشر شده! یارسان کماکان به عنوان یک اقلیت اجتماعی باقی مانده، یعنی از هر طرف عملا وضعیتی ایجاد شده که صدایی نداشته باشد. یعنی هم صدای آیین  سرکوب می‌شود و هم صدای کسی که در درون این آیین به عنوان نویسنده حضور دارد.

 در ایران در بین روشن‌فکران ایرانی هم شاهد چنین واکنشی بوده‌ام. به غیر از چند نفر که مقالات درستی نوشته‌اند، آنچه نوشته شده، یعنی نقدهایی که نوشته شده، چندان خوشایند من نیست. به دلیل این که مسئله من صرفا فرم و این‌ها نیست. مثلا وقتی دارم از فاجعه‌ی بمباران شیمیایی زرده حرف می‌زنم، آنجا  من جهانی را خلق می‌کنم که دارای سه صدای درونی است، سه مونولوگ که این سه در کنار یک‌دیگر قرار می‌گیرند: صدای کژال، صدای غزال و صدای رباب.

این صداها، از درون فاجعه، از درون یک رخداد اجتماعی تاریخی بیرون می‌آیند. ولی تحلیلی که در بیشتر مقالاتی که راجع به کتاب نوشته شده، آمده، فرمالیستی است. این‌ها نشان می‌دهد که منتقد نه آن واقعه را دیده و نه آن مناسبات اجتماعی را می‌شناسد و نه اساسا نسبت به‌ آن اساطیر و آن تاریخ آگاهی دارد. بنابراین متوجه این نیست که این اتفاق چرا آنجا افتاد. 

در کردستان هم به همین صورت است. برای من عجیب است که این همه نشریه در آن‌جا وجود دارد، ولی نشریاتی صدای دو حزب غالب آن‌جاست.  البته نشریات آزاد هم هستند، اما آثار من خوانده نشده است به دلیل آن فضای استبدادی که حاکم است، چه در این‌جا (ایران)، چه در آن‌جا (کردستان عراق). جالب است که من تصمیم داشتم دو رمانی را که هنوز منتشر نشده و جزو آثار اصلی خودم تلقی می‌کنم، در کابل منتشر کنم، آن جا هم به دست طالبان افتاد. در چند سال گذشته بسیاری نویسندگان رفتند به سمت کابل، یعنی آثارشان را آنجا منتشر کردند. من حتی با ناشر صحبت هم کرده بودم، اما ناگهان یک شبه کابل به دست طالبان افتاد. 

 اتفاقاً چند نفر در افغانستان هم کارهای من را نقد کردند، یعنی به هر صورت رمان من به دست آن‌ها رسیده بود و آن‌جا ما مخاطب داشتیم. در مجموع منظورم این است که اشاره بکنم به این فضای بسته‌ای که در این جهان خاورمیانه‌ای وجود دارد و چه قدر می‌تواند بسته‌تر و هولناک‌تر باشد و این ادبیات است که می‌تواند با شنیدن صداهای حاشیه و اقلیت‌ها پیوند جدیدی به وجود بیاورد.

یکی از پرسش‌های شما در واقع همین بود. من یک نقل قول از فیلسوفی بیاورم. والتر بنیامین می‌گوید: «آن که می‌خواهد از نو بیندیشد، نخست باید اسطوره‌ی آفرینش را از نو بیافریند.»  ببینید آن جهان اسطورگانی غالب در داستان‌نویسی غرب‌، اسطوره‌های یونانی، رومی و سامی است. شما در آمریکای لاتین این را نمی‌بینید. در آمریکای لاتین جریانی که اتفاقات در آن شکل می‌گیرد اساسا به آن جغرافیا، آن توپولوژی، آن مکان و آن تاریخ ربط دارد. مثلا شما از بورخس برسید به مارکز، تا یوسا و فوئنتس و دیگران.  این‌ها جهانی که خلق می‌کنند از درون هستی تاریخی خودشان می‌آید. در واقع سرچشمه‌های متفاوت دارد و برای همین است که آن‌جا این همه نویسنده‌ی قدر ناگهان به وجود می‌آید و مثلا جریان سیال ذهن به عنوان یک تکنیک فقط یکی از مشترکات کاری این‌هاست. وگرنه ما می‌دانیم به طور مثال جهان داستانی نویسندگان بزرگ‌شان، مثلا مارکز،  تازه و بدیع و در عین حال شگفتی برانگیز و تاریخمند است. چون او می‌آید و از سرزمین خودش، از ماکاندو یک اسطوره می‌سازد. انگار تمام کنش‌ها و عادات و لحظات آیینی ماکاندو در زبان و ادبیات مارکز تبدیل به اسطوره‌ی نوین، اسطوره‌ی جدید می‌شود. این اتفاقی است که مثلا در ادبیات ژاپن هم می‌افتد، در آفریقا هم به همین صورت. 

من هم در واقع به عنوان کسی که  آیین یارسانی را زیسته و در این جهان اسطوره‌ای نفس کشیده در پی چنین کاری بوده‌ام.  واقعا این آن شکل از زندگی آمیخته به اسطوره و فاجعه بود که من را نوشت. به خصوص در آن دو رمان دیگری که هنوز منتشر نشده، اگر منتشر شوند بیشتر مشخص می‌شود که من تا چه حد پیش رفته و از زبان اکثریت فاصله گرفته‌ام. زبان اکثریت به مفهوم زبان رسمی، زبان رسانه‌های حکومتی و زبانی که زبان قدرت است، اتوریته. این رمان هم عرصه‌ی در واقع جدا سری و سرپیچی از زبان قدرت است، برای این که مشخصا با زبان‌ و فضای زندگی مردم سر و کار دارد. 

دو رمان دارم که در مرحله‌ی نهایی‌ ویرایشش هستم، اگر فرصت کنم. کاری ندارد شاید یک ماهه بتوانم تمامش کنم. البته من کماکان از نشرشان در داخل کشور ناامیدم، حتا جلد نخست «نفس‌تنگی» هنوز منتشر نشده. در واقع احساس می‌کنم ما هم مثل آن کارگران نگون‌بخت متروپل همه به صورت نمادین  زیر یک آواریم. و به هر حال کسانی هم هستند که هنوز امیدوار باشند. من فکر می‌کنم که تنها چیزی که ما را به آینده متصل می‌کند چیزی است که براهنی می‌گوید. یک جمله معروفی دارد که می‌گوید اگر «من در زمان شاه به زندان نیفتاده بودم غربی‌ها کشفم نمی‌کردند، من را نمی‌شناختند، من را از روی آثارم نمی‌شناختند». او در مقاله‌ی معروفی که در پاریس در یکی از سمینارها خوانده می‌گوید من انگار برای سی‌صد سال آینده خاورمیانه می‌نویسم.

واقعاً همین طور است. انسان اگر چنین حسی نداشته باشد، انسان اگر مشخصاً خطاب به آینده ننویسد زیر همان آوار مانده و مدفون شده. و این ادبیات است که نجات‌دهنده است، در این مقطع. به هر صورت کار هنر البته همین است. ولی امروز برای من ادبیات اساساً دیگر صرفاً همین بحث‌های فرمالیستی نیست البته هیچ وقت نبوده، مسائل دیگری  که به مراتب مهم‌تر است مطرح است.

و این که کار نشر در این‌جا ناممکن شده، به این معنا نیست که همواره چنین باشد و در همه جا چنین باشد. من فکر می‌کنم که نوگام می‌تواند بخشی از ادبیات داخل و خارج را به آینده برساند. به دست مخاطب واقعی و این مهم است، خلق آرزو خیلی مهم است، چیزی که از دست دادیم، یعنی واقعا من چنان که می‌بینم در بین دوستان نویسنده، دوستان نزدیکم چند روز پیش داشتم صحبت می‌کردم، انگار حتا آرزوهایمان در ما مرده.

این باید احیا بشود، احیای این هم البته کاملا مشروط به تحول در ساخت‌های اجتماعی است. البته به هر صورت ما از برزخ‌ها و چاله‌ها و چاه‌هایی  گذشته‌ایم، از این مقطع هم خواهیم گذشت. چیزی که مهم است ادبیات و نشر کتاب درست است، این مهم است که کتابی که منتشر می‌کنید ده سال دیگر، بیست سال دیگر کماکان خواننده داشته باشد و تاثیرگذار باشد.

برای دانلود یا خرید کتاب «ما همه در عصر شکار به سر می‌بریم، روی لینک زیر کلیک کنید:

https://nogaam.com/book/2415/

«خلق آرزو، این مهم است، خلق چیزی که از دست داده‌یم!»

نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.