ناهید احمد پناه
عادت به نوشتن مربوط به دوران نوجوانی یا شاید کودکیام بود. نه برای رماننویس شدن. فقط یک عادت بود مثل یک غریزه. و همیشه پنهان کردن نوشتهها. چطور به رماننویسی روی آوردم داستانی است که بماند. به هر تقدیر لیسانس زیستشناسی جانوری از دانشگاه اصفهان گرفتم و به تدریس مشغول شدم و بعد فوقلیسانس همین رشته را گرفتم. و همچنان جنگ داخلی بود هر روز و هر ساعتم که علم بهتر است یا هنر و ادبیات. هیچ وقت نتوانستم به این جنگ پایان دهم و یکی را انتخاب کنم. سرنوشت دستبهکار شد و روی لبهٔ تیز زندگی، نوشتن را برایم تجویز کرد. بیآن که زحمت انتخاب و بعد فرصت پشیمانی پیدا کنم. چشم باز کردم و دیدم نشستهام در کلاس دورهٔ پیشرفتهٔ رماننویسی «احمد دهقان». قبل از آن رمان «وسوسههای پاییزی» را چاپ کرده بودم، غریزی و بیدانش رماننویسی. و یک داستان مستند از یکی از کلاسهای مدرسهام، «چهل مرد معمولی من». اما رمان «معمای عشق ساعتی» رمانی کاملا متفاوت و زیر نظر یکی از بهترین معلمها نوشته شد. به مدت یک سال از همهٔ آدمها و این دنیا و وقایع آن بیخبر بودم. جسم و مغزم طبق عادت به زندگی روزمره و وظایف سخت ادامه میدادند، روح و جانم میان شخصیتهای رمان از این یکی به آن یکی مشغول بود. رماننویسی حرفهای را سختترین و سرمستکنندهترین کاری دیدم که در تمام زندگی نه چندان بیتجربهام انجام دادم. هنر، علم، تجربهٔ زندگی و احساس و هر چه در تمام وجود و جان خود داری سخاوتمندانه عرضه میکنی بیوسواس و بیخساست. یک رمان خوب این طور به دنیا میآید؛ با همه وجودت. بعد از مدتی فعالیت در ویکیادبیات و ارائهٔ تعدادی مقالهٔ زیستشناسی و چاپ یک مستند از زندگی پدر و پدربزرگم از سبک زندگی در آسیابهای باستانی تاریخی شوشتر (آخرین آسیابان شوشتر)، نوشتن رمان سختترین و پرچالشترین انتخابم در ادامهٔ زندگی است. رمان «یک روبان سرخ برای شاهزاده ونوس» اولین تجربهٔ چاپم با نشر نوگام است. این را به فال نیک میگیرم و در خوانده شدن و موردتوجه واقع گرفتن آن تردید ندارم.