آرمیک ثمرخواه

آرمیک ثمرخواه

سوالِ بزرگیست که در حال کشف‌اش هستم…

من کیستم؟

مارکز در کتاب «زیستن برای بازگفتن» حیاتی که از سر گذرانده را قصه می‌‎کند و من -آرمیک ثمرخواه- به ترجمان نعل به نعل عنوان آن کتاب نزدیک‎‌ترم: زنده‌‎ام تا افسانه‎‌ای که زیسته‎‌ام را روایت کنم. در اسفندِ بهارخوی رشت پا به جهانی آشفته و نااستوار گذاشتم. زمین زیر گام‎‌هایم می لرزید، اُفتان و خیزان، بی‎‌بلدِ راه سالک بودم و در تانگویی جنون‌‎آمیز با زندگی آن‎‌قدر پایم لگد شد تا  آموختم به تنهایی برقصم.

از دشت  سرد و دروغین اصلاح‌طلبی گذشتم،  زنده‌باد این و مرده‌باد آن موج می‌زد. کوه روانکاوی را گاهی سرودخوان و گاه لعن‌‎کنان بالا رفتم. و بر قله، دره‎‌ی سبز اگزیستانسیالیسم صدایم زد و شادان در او سکنا گرفتم.

فرزندی از کودکان ستارگانم: تار و پودم را از خیال، موسیقی و هنر سرشته‎‌اند و تعلق خاطر عمیقی به فلسفه و روانشناسی دارم. عرف و سنت، مسیرهای بیش‌‎پیموده‎‌ی غالب آدمیان را خوش ندارم و همواره در مجاهدت برای ساختنِ جاده‌ی خویش‌ام. آموختن و بازآموختن مخدرِ من است.

به زعم من سفرِ حقیقی تنها با فرو شدن به اقیانوسِ درون ممکن است، پس گذشته‌ی خود را می‎‌نویسم تا خویشتن خویش را صد باره و هزار باره مرور کنم. می‌نویسم، کشف می‌کنم و شفا از راه می‌‎رسد: دلتنگی و تشویش‎‌ها، باخت‎‌ها و تاخت‌‎ها به تمامی جا می‎‌مانند و منِ نوی التیام یافته با چشمانی که آموخته‎‌اند حاملِ زیبایی و حقیقت شوند، جهان را دوباره و چند باره کشف می‌کند. می‎‌نویسم چون وامدار تمام زیبایی‎‌های گیتی‎‌ام: بر من است تا با قلم خود آنچه در جاده‎‌ی زندگی چشیده، یافته و بازیافته‌‎ام را با سایر ساکنان سیاره‌‎ی مادر شریک شوم. آسان نیست. برهنگی و تماشای بازتابِ روی بی‎‌نقابم در چشمان خواننده‌‎ی ناشناس و نامنتظر، می‎‌ترساندم. افکاری که روزگاری امن و پنهان، ساکن معبد ذهنم بودند امروز کوله‎‌بار تجربه بر دوش پا به جاده‎‌ی سنگلاخ جهان گذاشته‎‌اند، تا ببینند و دیده شوند. دغدغه‎‌ها و آوازهایی که در سَرَم خوش الحان می‎‌نمودند را امروز برابر چشمان بیگانه می‎‌سرایم: بیم و امیدم. اما به قول صمد بهرنگی «مـی‎‌خـواهم بـروم ببيـنم آخـر جويبـار كجاسـت». که انتهایی نیست. پس همسفر سهراب «همچنان خواهم راند» و «همچنان خواهم خواند».

کتاب‌ها

سمتِ تاریکِ خانه‌ها

سمتِ تاریکِ خانه‌ها

آن‌چه خواهید خواند تلاشی‌ست برای زندگیِ همزمان در کالبدهای متفاوت در راهِ کشفِ خود، هر منِ جدید را زیستن به تمامی، تماشای هر آن کس …