
رزیتا رجایی
رزیتا رجایی هستم، متولد خرداد ۱۳۶۶ در رشت.
به یاد دارم مادرم میگفت در جشن دندانفشان، اولین چیزی که برداشتم قلم بود. شاید همان لحظه سرنوشت من رقم خورد. هیچوقت قلم برایم فقط یک ابزار نبوده است. قلم به من اجازه میدهد جهان را بازآفرینی کنم، زخمها را لمس کنم و حقیقت را، هرچند تلخ، روی کاغذ بیاورم.
زندگی در ایران آدم را ناخواسته وارد میدان دغدغههای اجتماعی میکند. برای من، این دغدغهها همیشه از جنس انسان و جامعه بوده است. از نوشتن در نشریات و صفحات زنان گرفته تا گردآوری خاطرات شفاهی اسیران جنگ ایران و عراق، سعی کردم روایتگر باشم، روایتگر دردها، امیدها و آن چیزی که در سکوت فراموش میشود.
سال ۱۳۸۸، کارگاههای داستاننویسی رشت دریچهای تازه به رویم باز کرد. روند نوشتنم منسجم شد، انگار قصهها حالا دیگر فقط روایت نبودند، بلکه بخشی از خودِ من بودند. اولین مجموعه داستانم، با تمام عشقی که به آن داشتم، مجوز نگرفت. اما این شکست به من یاد داد که نوشتن فراتر از چاپ شدن است.
در سال ۱۴۰۰، رمانی را شروع کردم که زندگیام را تغییر داد: برلین میدان آزادی ندارد. این کتاب سه بار بازنویسی شد؛ هر بار انگار تکهای از جانم روی کاغذ ریخته شد. سرانجام در سال ۱۴۰۳ به پایان رسید، اما نوشتن آن تنها پایان یک کتاب نبود؛ سفری بود به عمق خودم، به زخمها و آرزوهایم، به جهانم.
نوشتن برای من شغل نیست، حتی انتخاب هم نیست. نوشتن بخشی از زیست من است. همانطور که دوستی میگفت: «ما نمینویسیم چون میخواهیم نویسنده باشیم. ما مینویسیم چون زندگی کردن به زبان دیگری را بلد نیستیم.»