وقتی ادبیات بر زندگی واقعی سایه میافکند
یولسیز
وارد قهوهخانه میشوم. یکی از قهوهخانههای زنجیرهای مرکز شهر تورنتو. مکان را او پیشنهاد داده است. هوا پاییزی است با سوزی کمی گزنده، پاییز ۲۰۱۴. همینکه گرمای قهوهخانه و بوی قهوه به صورتم میخورد، او را کنار میز پارچهای شیر و بستههای شکر میبینم. از روی عکس پروفایل دانشگاهیاش میشناسمش. بهطرفش میروم. میپرسد، با شیر، شکر یا...؟ تشکر میکنم و میگویم کمی شیر. قهوههایمان را برمیداریم و میرویم سر میزی در گوشهی خلوتتر. پالتویم را روی پشتی صندلی آویزان میکنم و روبهرویش مینشینم. کمی ترس دارم؛ یکی دو بار خواندن یولسیز و ترجمهی دو فصلِ آن برای نشستن روبهروی کسی که عمری را با یولسیزِ جیمز جویس* سر کرده و کتابی با همین نام نوشته، ترس هم دارد. اولین جویسشناسی است که با او مواجه میشوم، کسی که بر کاملترین نسخهی یولسیز به همت والتر گبلر پسنگاشتی مفصل نوشته است.** اما خیلی زود میفهمم که او از من خجالتیتر است. با صدایی آرام شروع میکند به حرف زدن. از همان جملههای اول توضیح میدهد که برای ترجمهی این اثر باید به چه علم و ابزاری مجهز بود. مثلاً شناخت کافی از اودیسه، آثار شکسپیر و دانته و آثار خود جویس و حاشیههایی که بر این اثر نوشته شده و آثاری که هرکدام به جزئی از این رمان پرداخته، مثل «موسیقی در یولسیز» و و و. باید به علم طب هم آشنایی داشته باشی. این را که میگوید، میخندد و من هم میخندم. هنوز هم نمیدانم شوخی بود یا جدی؛ بعد میگوید، به فرهنگ مردم ایرلند، کمی هم به زبان انگلو-ایرلندی و البته به کوچهپسکوچههای دابلن. بعد میگوید، زندگی و تحصیل جویس. برای شناخت بهتر او و روشهای ایستادگیاش دربرابر سانسور باید هریت ویور، حامی مالی و معنوی ناشناختهی او، را هم میشناختم.
کمکم هر کمبودم برای ترجمه را باحوصله و بهتدریج رفع کردم. چهار سال بعد (ژوئن ۲۰۱۸) باری دیگر او را در انتورپِ بلژیک، در سمپوزیوم جهانی جیمز جویس دیدم. بعد از کمی خوشوبش، سؤالی دربارهی یکی از جملههای یولسیز پرسیدم، با لبخندی کمی شرمآگین گفت، «راستش را بخواهی، من هم جوابش را نمیدانم، اما میدانم شما مترجمها نمیتوانید به خوانندههایتان بگویید نمیدانم.» بعد پرسید، «به دابلن رفتی؟»
سال قبل از آن رفته بودم. رد پای لیوپولد بلوم را از در خانهاش گرفتم و به هر جایی که رفته بود، رفتم.
در ماه اکتبر سال گذشته، پس از نه سال، فهمیدم که چرا باید با این دقت جویس را تعقیب میکردم؛ وقتی به جبلالطارق رفتم و در باغ اَلامیدای پر از گل و گیاه و ماهیهای متنوع حارهای، گسترده در پای صخرهای که مالی بلوم، همسر لیوپولد بلوم، بر فراز آن، «به ستوان مالوی اجازه میدهد که او را نوازش کند،» با مالی دیدار کردم و این حس که اینجا ادبیات بر دنیای واقعی سایه گسترده و شخصیتهای ادبی به زندگی واقعی پا نهادهاند، تا بالای همان صخره رهایم نمیکند، گرچه الان بر فراز آن صخرهی بلندِ ۴۱۲ متری بهجای مالی و ستوان مالوی، عموزادگانمان، میمونهای پرجنبوجوش، در ملأ عام عشقبازی میکنند.
در یولسیز، مالی دختر سرگرد توییدی و لونیتا لاردوی اسپانیایی است و در جبلالطارق (در ۸ سپتامبر ۱۸۷۰) به دنیا آمده و در همانجا بزرگ شده است. این شخصیت داستانی چنان تأثیرگذار خلق شده که مجسمهسازی بهنام جان سیرل از پیکر داستانی او مجسمهای میسازد و در دل باغی در آن کشور کوچک که سراسرش شهری بیش نیست و روزی به اسپانیا تعلق داشته و بعدها به انگلستان، نصب میکند و اینگونه ادبیات بر زندگی واقعی سایه میافکند.
در فصل کلیپسو (چهارمِ) یولسیز، از زبان راوی و ذهن بلوم میخوانیم:
«...همانطور که مالی پهلو به پهلو میشد و حلقههای برنجی چارچوب و پایههای تختْ جیرینگ جیرینگ صدا میداد، بلوم آه سنگین و گرمی شنید...» و با خود گفت، «دیگر واقعاً باید آنها را بدهم درست کنند. حیف. اینهمه راه از جبلالطارق. آن یک ذره اسپانیاییای که بلد بود یادش رفته. نمیدانم پدرش برایش چهقدر داده. مُد قدیم...» (ترجمهی یولسیز، جلد یکم، ص ۳۰۵)
و در پایان فصل هجدهم (پنهلوپی) از زبان مالی میخوانیم:
«آه و آن دریا آن دریا خونرنگ گاهی مث آتیش و غروبهای باشکوه و درختای انجیر تو باغای آلامدا
آره و همهی کوچههای غریب و خونههای صورتی و آبی و زرد و آن باغای رُز و جبلالطارق دختریام جایی که گل کوهستان بودم
آره وقتی تو موهام گل رُز میذاشتم مثل دخترای آندولسی یا لباس... قرمز بپوشم
آره و جوریکه اون منو بوسید پای دیوارِ موریش و فکر کردم خب اونم مثل هر مرد دیگر
بعد با چشام از او خواستم که دوباره بخواهد
آره و او از من خواست ممکنه
آره که بگویم آره گل کوهستانِ من
و اول دستام رو دور او حلقه کردم
آره و اونو پایین کشیدم روی خودم تا بتونه پستانهام رو حس کنه
همه بوی خوش
آره و قلب او دیوانهوار میزد و... آره گفتم آره میخوام... آره.»
عکس: مجسمهی مالی در باغ آلامیدای جبلالطارق
------
منابع:
* Groden, Michael. The Necessary Fiction: Life With James Joyce’s Ulysses. Illustrated ed., Bloomsbury Academic, 2019.
** Gabler, Hans W. (Ed.). James Joyce’s Ulysses. New York: Random House, Inc. 1986.
وقتی ادبیات بر زندگی واقعی سایه میافکند: