لیورا
خواندن بخشی از کتابدرباره این کتاب
کلمات این کتاب که حالا برای خود باری دارند، و در کنار یکدیگر با هم دوستی می کنند و طنازی، در آغاز احساسات پراکندهای بودند که در ذهن میلولیدند . بعد آرام آرام هویت پیدا کردند و با دیگر احساسات و تاریخچهها شروع به ارتباط کردند و دوستیشان را آغاز.
وقتی شروع به نوشتن کردم سه موضوع مختلف داستان مثل سه رود در سه سرزمینِ گرچه همسایه، اما مستقل برای خودشان پیش میرفتند بیآنکه نیاز به یکدیگر را بشناسند. اما چیزی در درون من میدانست که این سه رود عاقبت در جایی باید مشتاقانه به هم بپیوندند و به دریاچهی مشترکی بریزند.
بارها کار را کنار گذاشتم تا شاید این ارتباط قبل از اینکه روی کاغذ شکل بگیرد، نطفهاش را در خود من ببندد و عاقبت آنقدر در تاریکیهای خودم دست و پا زدم و آنقدر لایهها ورق خوردند، تا در جایی مشترک بین خود من و کلماتی که میآمدند این نطفه بسته شد و شد این رمان.
این خاصیت نوشتن است؛ پروازی از خودِ تاریکت. وقتی شروع می کنی، نوشتن میشود همهی خود آدم، حتی اگر در شخصیتهای دیگران و یا سرنوشتهای دیگران رقم بخورد. نوشتن میشود چشم برای دیدن، برای مشاهده کردن و عاقبت قلم را به دست میگیری و در حرکتی سیال، بین رویا و واقعیت خود را روی صفحه میچکانی.
توضیحات ناشر
اولین خاصیت رمان خوب پرکشش بودن و جذاب بودن است که این کتاب ویژگیاش را دارد. رمان پر از خرده روایتهای نو و خواندنی برای خواننده است و خصوصا چون راوی با یک اقلیت مذهبی حرکت میکند که از فضای خیلی سنتی به تدریج به فضای مدرن میرود، تجارب جالبی دارد. خواننده تک تک لحظات را حس میکند و آدمها را زندگی میکند و با آنها اخت میشود. یک روایت کاملا زنانه که با وجود فضای زندگی خاص و کلیمی بودن شخصیتها، پر از جذابیتهای پنهان و آشکار است. در حین خواندن رمان، مخاطب کاملا با جادوی «قصه» درگیر است و این خاصیتیست که باعث میشود فراموش کنی، داستان میخوانی. خواننده جزیی از داستان میشود. با آنها توی خانهها، کوچهها و حیاطها راه میرود. درد میکشد، شاد میشود، غمگین میشود، کشف میکند و نو میشود.
این کتاب در تاریخ ۱۴ تیر ۱۳۹۵ (۴ ژوییه ۲۰۱۶) منتشر شده است.
فریبا صدیقیم
درسال 1338 در تهران متولد شدم . تا سن 11 سالگی در شهرستان کوچکی به نام نهاوند زندگی می کردم و بعد با خانواده به تهران مهاجرت کردیم، همان جا ازدواج کردم و صاحب دو پسر شدم. مدرک تحصیلی ام را در رشته ی فیزیوتراپی از دانشگاه تهران گرفتم . در سال 2001 با خانواده به آمریکا مهاجرت کردیم .در امریکا رشته ی تحصیلی ام را عوض کردم و اولتراسوند خواندم. سال هاست که در این رشته کار و نیز تدریس می کنم. کار ادبی ام را از حدود بیست و پنج سال پیش با کار کودکان و نوجوانان شروع …بیشتر بخوانید
نظر شما درباره کتاب:
نظر شما ثبت شد و پس از بررسی مدیریت سایت منتشر خواهد شد.
-
24 مه 2016، ساعت 18:20
-
27 مه 2016، ساعت 23:26
-
29 مه 2016، ساعت 2:23
-
31 مه 2016، ساعت 11:11
-
7 ژوئیه 2016، ساعت 19:33
-
13 ژوئیه 2016، ساعت 19:53
-
16 ژوئیه 2016، ساعت 9:41
-
20 ژوئیه 2016، ساعت 20:43
-
20 ژوئیه 2016، ساعت 22:17
-
21 ژوئیه 2016، ساعت 16:20
-
27 ژوئیه 2016، ساعت 17:37
-
5 اوت 2016، ساعت 4:28
-
20 اکتبر 2016، ساعت 13:58
-
22 اکتبر 2016، ساعت 7:00
-
27 اکتبر 2016، ساعت 3:23
-
28 سپتامبر 2020، ساعت 4:21
فریده شبانفر
باز هم تبریک ، خیلی تبریک برای همه کتابهایت . بازهم پیروز و پایدار باشیPartow Nooriala
Congratulations to Fariba jaan and NoGaam publishing. It is a great news. Good luckPartow Nooriala
فریبا جان، صمیمانه ترین تبریک هایم را بابت انتشار کتابت بپذیر.امیدوارم همکاری ات با نشر نوگام تداوم و توفیق به همراه داشته باشد.fereshteh
مقدمه ای زیبا. و بیوگرافی تحسین برانگیز. مشتاق خواندن کتاب هستم.امیر
خانم صدیقی بی صبرانه منتظر آثار جدیدتون هستمAzita
يكى از بهترين و جذابترين رمانهايى كه تا به امروز خواندم البته از خانم صديقيم جز اين هم انتظار نمى رفتبه اميد كارهاى بيشتر از ايشانحمی علیزاده
سلام خانم صدیقیم. من رمان شما رو شروع کردم و به سرعت تموم کردم. خیلی دلم میخواست برای لذتی که خوندن کتاب تون به من میده ازتون صمیمانه تشکر کنم یکی از بهترین و تکنیکی ترین رمان های فارسی ای هست که خوندم .شیوه روایتتون رو بسیار دوست دارم زبان شاعرانه و خیال انگیز رو و شخصیت پردازی ظریف با اِلِمان های ظاهری- دست در موها ، عینک، بوی عطر و ...- فلاش بک های فوق العاده به جا و زیبا، هماهنگی حال و گذشته - نه گذشته طولانی و خسته کننده می شود نه حال- رفت و برگشت های زمانی موجب گم شدن نخ داستان نمی شد گره های بسیار زیاد برای پیچیده تر کردن داستان بهش اضافه نشده بود و سادگی و سرراستی داستان فدای بازی زمان و کلام نشد. بسیار بسیار از شما ممنونم .علی
سلام ،عالی بود میتونم از رمانتون در برنامه اندرویدی که دارم میسازم استفاده کنم البته با ذکر منبعویراستار نوگام
علی عزیز، میشه لطفا توضیح بدید میخواید چی کار کنید؟ خیلی از شما ممنون میشیم.اتوسا ترحم
با توجه به اينكه من خود را يك رمان خوان حرفه اي ميدانم، سبك نويسنده(خانم صديقيم) نثر شيوا و پر از فصاحت است.منطق بارز نويسنده در نوشتن واقعيت مجازي پرسوناژ اصلي رمان را تحسين بر انگيز، و در نمايي ديگر نگاه عميقي به واقعيت هاي نهفته جامعه سنتي ايراني نقطه عطف نويسنده ميباشد.نگاه عاطفي نويسنده به مسائل إحساسي از روي ديگر و بيان سرنوشت پرسوناژ اصلي قابل درك و در انتها شايد تمثيل إحساسي از واقعيتي است كه جامعه ايراني از گذشته تا به كنون با ان درگيرست. اما صديقيم با طرز فكر فمينيستي خود بسيار مطالب را ساده و ما را با طرز فكر پرسوناژ كه شخصيتي مستقل دارد آشنا ميسازد.اين كتاب باوريست حقيقي از اتفاقات واقعيكششي كه كتاب در خواننده نسل جديد(من) إيجاد كرده بحث برانگيز و قابل تامل ميباشد. بسيار پيشنهاد ميكنم كه اون رو مطالعه كنيد .خانم صديقيم اميدوارم كتاب بعديتون رو بزودي بگيرم. موفق باشيد.Mahdi Bakhtiari
با سلام کتاب خیلی جالبی بود البته از نظر من که به اقلیت ها به عنوان اقلیت نگاه نمی کنم. همدان شهری است که یهودی های زیادی در آن زندگی میکرده اند. من در محلۀ کلیمی ها بدنیا آمده و بزرگ شده ام و من روزهای شنبه اجاق های آنها را روشن میکردم و بیشتر دوستان دوران کودکی ام هم کلیمی بودند و من نیز در مدرسۀ کلیمی های همدان درس خواندم. مرا به دوران کودکی ام برد که برایم بی نهایت لذت بخش بود. من فکر میکنم این داستان با تمام جذابیت هایی که برای من داشت و من کل کتاب را در دو روز خواندم دو اشکال اساسی دارد البته شاید هم من اینگونه برداشت کرده ام. اول اینکه در بیشتر داستان مرز بین تخیل و واقعیت از بین میرود و من باید چندین مرتبه برمیگشتم و فکر میکردم که الان واقعیت را بیان میکند یا تخیلات ذهنی اش از گذشته است. برداشت من این است که راوی داستان لیورا از شیزوفرنی رنج میبرد و آدمهایی را می بیند که در واقعیت وجود ندارند و فقط در ذهن او هستند. نکته دوم اینکه مرز بین گذشته و زمانی که داستان در آن جریان می یابد خیلی تداخل میکند و فهمیدن آن را کمی مشکل میکند. و خیلی از مسائل جزئی را بصورت افراطی توضیح میدهد ولی نکته های اصلی را مبهم رها میکند. پیشنهاد من این است که اگر داستان به ترتیب اتفاق افتادن نوشته می شد نکته بعدی اینکه عنوان فصل ها اصلاً با محتوی فصل همخوانی ندارد و مثلاً در قسمت فتیله ..... که انتظار یک اتفاق شاد را داریم مادربزرگ می میرد. نسبت های فامیلی بخوبی مشخص نشده مثلاً مادر بزرگ مادری است یا پدری؟ امکان صحبت کردن با خود نویسنده وجود دارد؟آیا این داستان زندگی خودش است؟ تشکر از خواندن کتاب شما لذت بردمفریبا صدیقیم
ممنون از شما و دیگر دوستانی که نظرشان را در مورد کتاب نوشتند. نظر همیشه مشوق نویسنده است. با احترام به برداشت شما از داستان و شیوه ی داستان ، بینش و سبک من به عنوان نویسنده ی داستان کمی متفاوت است؛ این داستان یک بیوگرافی نیست که تعهد داشته باشد همه چیز را در مرزهای واقعیت بیان کند. از نظر من تخیل در داستان یک لزوم است و نویسنده می تواند توسن خیالش را به هر کجا براند و نیز خواب ها و ترس ها و آرزوهایش را در داستان بازگو کند، به آنها جامه ی عمل بپوشاند و خواننده را با این بالقوه های عملی نشده ی زندگی بشر همراه کند. و راستی در ما انسانها مرز بین واقعیت و خیال کجاست؟در مورد زمان داستان هم سلیقه های مختلفی وجود دارد و باز هم قابل احترام . اما به گمان من ذهن انسان یک سویه و خطی حرکت نمی کند که داستان هم از آن تبعیت کند. ذهن مدام در گیر گذشته و آینده و حال و تلفیقی از آنهاست و به خاطر همین هم هست که اضطراب هست، که ترس هست، که امید و آرزو هست. زمان یک خط صاف نیست ، که اگر بود ما انسانها اینقدر پیچیده نبودیم. پس اگر زمان در ذهن می چرخد و می رقصد و انسان را می چرخاند چگونه می تواند زبان و زمان در ادبیات خطی شود و به یک جانب حرکت کند؟به هر رو ممنون از خوانش و نظرتان. خوشحالم که حداقل در قسمت هایی ذهنیت نویسنده و خواننده با هم همخوانی داشتند و لذتی تقسیم شدبابک
با سلام و تشکر از خانم صدیقیم بابت نوشتن این کتابدر چند جای کتاب اشکالاتی را پیدا کردم که بهتر است تصحیح شوند.صفحه 137: کلمه "غیض" که صحیح آن "غیظ" می باشد.صفحه 200: کلمه "حیاط" که صحیح آن "حیات" می باشد.صفحه 506 و 507: کلمه "ذاله" که صحیح آن "ضاله" می باشد.صفحه 590: کلمه "نبینمش" که صحیح آن " ببینمش " می باشد.موفق باشیدبا تشکرفریبا صدیقیم
آقای بابک عزیز. بسیار ممنونم از خوانش دقیقتان و نیز از اینکه مرا مطلع کردید. حتما تصحیح خواهد شد. شاد باشید. با مهرپريوشارفع
سالهاست كه تمام رمانهاي نويسنده هاي معاصر را ميخوانم و پس از اتمام كتاب يادداشت كوتاهي اول كتاب مينويسم كه نهايتا "سرگرم كننده" يا عبارتي شبيه به همين است البته در نهايت تاسف گاهي هم "يك قراني" بغير از خانم غزاله عليزاره كه با كتاب خانه ادريسيها جنجالي در ذهنم إيجاد كرد و در سايه روشن مغز ناتوانم داستايوفسكي روشن و خاموش ميشد شهرت شكسپير در اين است كه صدها شخصيت را مثل يك روانشناس در كتابهايش تحليل كَرده است ولي خانم فريبا صديقيم در كتاب ليورا به رواني ثانيه ها و دقيقه ها و زمان بينهايت را در طول تاريخ از كوره دهات تا دل بزركترين شهرهاي جهان تحليل كرده فريبا جان من به تو افتخار ميكنم و در انتظار رمانهايت روز شماري ميكنمبا احترام پريوش از ناشر محترم خواهش ميكنم اگر كتاب ديگري از خانم صديقيم منتشر نموده اند در سايت درج گرددملیحه
فوق العاده بود این کتاب فوق العاده