هادی معصوم دوست
متولد شصت و چهارم. مثل همه دهه شصتیها تا جایی که راه میداد خودم را انداختم توی دانشگاه تا همه چیز به تعویق بیفتد و بعد یک فرجی بشود. لیسانس گرافیک گرفتم و بعد فوق لیسانس ادبیات نمایشی. درسم که تمام شد دیدم هنوز فرجی نشده. فقط یکی دو تا رابطه عشقی شکست خورده و از این قصههای دهه شصتی و همه دهههای دیگر. رفتم سربازی و برگشتم.
سیزده چهارده ساله که بودم مثل بیشتر پسرها میخواستم فوتبالیست شوم. تخم نوشتن و فیلم و سینما را پدرم با فیلمهایی که به خانه می آورد، ناخواسته کاشت توی وجودم. تا بیست و سه ساله گی بیشتر وقتم را سینما گرفت. اول فیلمنامه، یک مدتی تدوین، حتی در چند فیلم مستند تصویربرداری را هم تجربه کردم. کلی هم فیلم دیدن و بحث و جدل با رفقایم. ولی هنوز فیلمی را که دلم بخواهد نساختهام. یک مدت کوتاهی هم توی کار گرافیک بودم. خیلی بی دوام بود. مثل رابطههای عشقیام. به ماه نکشید که فهمیدم ربط چندانی به هم نداریم و اصلا باهاش حال نمیکنم. فقط همین نوشتن ماند برایم. تنها کاری که هیچ وقت کنار نگذاشتمش. یک مدتی برای رادیو نوشتم، هنوزهم گاهی نمایشنامه مینویسم برایشان. همهی این دورها را زدهام تا امروز در یک چیز مطمئن باشم. همهی دغدغهی من قبل از هر کار دیگری اول نوشتن است و بعد سینما. موضوع بیربط آنکه از همان اولش میدانستم قرار نیست پولدار شوم. خوبیاش این است که حالا حداقل تکلیفم با خودم معلوم است.