مهرشید متولی
مهرشید متولی هستم. جوانیام در انقلاب و جنگ، و سن کمال با فرو ریختن جمیعاً اجمعین آرمانها گذشت و میگذرد.
کار ترجمه را تصادفی شروع کردم: کشمکش و همکاری با فردی که – به نظرم - از مرحله پرت بود، ولی باعث شد بفهمم چقدر این کار را دوست دارم.
بعد به طور خیلی خیلی تصادفیتر، گذارم به کلاسهای داستاننویسی محمد بهارلو افتاد. کسی را میخواستم ببینم و در خانهی هنرمندان قرار گذاشتیم، زود رسیدم و پرسان پرسان سر از کلاس محمد بهارلو درآوردم و نشستم تا کلاس تمام شود و خیلی علاقهمند شدم، و سر کلاسهای بعدی حاضر شدم. آنجا در داستانخوانی شرکت نمیکردم ولی خیلی چیزها از زبان فارسی یاد گرفتم و سابقهی کرم کتاب بودنم هم کمک کرد که در مدت کوتاه بیشترین بهره را ببرم. این هم در جواب آقای بهارلو که در بیبیسی گفت: بعضی از شاگردانم هم مترجم شدند، خودشان باید بگویند نه من.