محمد جابری
«ما یا حوصله مان سر می رود و یا بیشتر از زندگی، بازی می کنیم.»
داستان های کوتاه و بلند می نویسم. خودم بهشون می گم متفاوت با ط دسته دار. شاید یک نفر دیگه بگه آوانگارد و یا پست مدرن و ازین جور اسم های قشنگ. چیزهایی که برای من در نوشتن یک داستان مهمه اول ایده و خلاقیت و سپس تکنیک و مفهوم و طنز و روان شخصیت ها و احساسات و تفکرات اوست. من دوست دارم همیشه در داستان هام با خواننده صحبت کنم و خیالات داستانی رو ابزاری برای آدم ها می دونم تا تجربه ی نزدیک به آزادی رو در این دنیای محدود تجربه کنن.
اولین باری که داستان نوشتم کودک بودم و وقتی در مسابقه ی منطقه اول شدم مسئول فرهنگی مدرسه تا یک هفته از من می پرسید: «اینو واقعا خودت نوشتی؟» و انگار باورش نمی شد. البته من هیچ وقت دلیل تعجب اونو نفهمیدم چون اون داستان اونقدر مزخرف بود که اگه به یه اسب نشونش می دادید خودشو با دمش دار می زد. اما بعد ها به سوال او خیلی فکر کردم و دیدم با تمام بلاهتش حرف درستی زده بود. این نویسنده نیست که داستان رو می نویسه، بلکه همه چیز درباره ی زبانه. «زبان سخن می گوید.»
چیزهای دیگه ای که بخواید بدونید اینه که رشته ی دانشگاهیم مهندسی شیمی ئه و در حال حاضر در کشور آلمان مشغول ادامه ی اون در مقطع کارشناسی ارشد هستم. بعد اینکه خیلی با اهالی داستان و ادبیات کشور نجوشیدم و فقط یک بار که سعی کردم سرمو از زیر زمینِ گوشه گیریم بیرون بیارم مربوط می شه به مسابقه ی داستان کوتاه صادق هدایت (1390) که در اون داستان «مردی که خودش را خورد» به عنوان یکی از آثار منتخب برگزیده شد. قرمه سبزی و غذاهای گوشتی رو دوست دارم و بعد از داستان نویسی به آشپزی علاقه دارم و فرق زیادی هم بینشون نمی بینم و شاید دلیل اینکه اکثر غذاهایی که درست می کنم اسمی ندارن و خودساخته و من درآوردی هستن هم همینه.
داستان هام گاها لایه های متفاوتی دارن که شاید هر خواننده با لایه ی خاصی ارتباط برقرار کنه. در نوشتن داستان هام همیشه از دنیای خارج ادبیات مثل روانشناسی تحلیلی یونگ، روانکاوی اگزیستانسیال، فلسفه ی شرق، آثار دریدا و دیگر تئورسین های پست مدرن و بسیاری دیگر از چیزهایی که این ور و اونور می بینم استفاده می کنم.
وبلاگی دارم که بسیار از خودم تنها تره و در این چهار پنج سال تبدیل به یک کتاب بزرگ شده که کسی می تونه اونو از ابتدا باز کنه و همینطور جلو بیاد که شاید خوندن اون برای آشنایی با نوع نوشتنم مناسب باشه. لینک وبلاگ در پروفایلم موجوده.
یکبار هم یک مقاله ای در مورد ادبیات پست مدرن نوشتم که شاید خوندن اون به فهم رویکرد داستانی من کمک کنه:
http://vishno-k.blogspot.de/p/blog-page_26.html
در اینجا هم به نظریه ی مرگ مؤلف بارت ادای احترام می کنم و بیشتر از خودم نمی گم و فکر می کنم داستان ها مهم ترند.