
آرش افراز
در آبان ۱۳۵۳ در شهر زیبای مادریم، گنبد کاووس به دنیا آمدم و در تهرانِ دودناکِ بوقناکِ بامَرام، شهر پدریم، بالیدم. از کودکی علاقۀ دوگانهام به علوم تجربی و علوم انسانی مرا زیر فشار انتخاب گذاشت – انتخابی که همچنان آن را انکار میکنم. علوم تجربی را دوست داشتم چون دقیق و عینی (objective) بودند. علوم انسانی را دوست داشتم چون به تجربۀ انسانی مربوط بودند، که بنا به تعریف موضوعی ذهنیست (subjective). از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران دکترای طب گرفتم امّا طبابت خرسندم نکرد، که اگرچه راجع به عینیت انسان بود، در آن از ذهنیت خبری نبود. در نهایت علوم اعصاب (neuroscience) را محل تقاطع علایقم یافتم: مغز موجودیتی عینیست که ذهن میزاید، پس زندگی را بر سر فهمیدنش گذاشتم. در سال ۱۳۸۸ دکترای روانشناسیم را از دانشگاه هاروارد دریافت کردم و در سال ۱۳۹۵ دورۀ پسا-دکتری علوم اعصاب را در دانشگاه امآیتی به پایان بردم. از آن زمان با گروه تحقیقاتی خودم در مرکز تحقیقات سلامت روان در مریلند آمریکا مشغول تحقیقم. موضوع مطالعهام بیناییست. میخواهم بدانم چطور شلیک الکتریکی سلولهای عصبی در قشـرِ بیناییِ مخ، تجربهٔ ذهنیِ دیدنِ تصاویر را ایجاد میکند. این سوال، وقتی لباس کار تنش است، فنی و تخصصـی مینماید، اما چون عریانش کنی همان سوال قدیمیست که تجربۀ آگاهِ انسانی از کجا میآید؟ به کجا میرود؟ معنایش چیست؟ معنایش را به چه روشی میتوان فهمید؟ در این زمینه مقالههای متعددی نوشتهام که از حوصلهٔ این مقال بیرونند، ولی سرنخ سوالات فلسفیِ «ماتِ پروانه» را میتوان در همینجا یافت.
در تمام این سالیان، کشف و شهود علمی را نه ناقض، بل مکمل علایقم در تاریخ و ادبیات یافتم. برای من، تاریخ به ادبیات همان نسبتی را دارد که پزشکی به روانشناسی: اولی عینیست و دومی ذهنی و یکی بدون دیگری قابل درک نیست. به طور غیررسمی، دهههاست که خودم را یک دانشجوی کودن تاریخ میدانم که هیچوقت فارغالتحصیل نمیشود. تاریخ را، که ترجیحاً از روی منابع اولیه میخوانم، دوست دارم چون آنچه را در رفتار انسان تغییر میکند و ذاتی نیست از آنچه هرگز تغییر نمیکند جدا میکند. ادبیات فارسی را عاشقانه دوست دارم چون ادبیاتی تاریخیست. فارسی، به واسطۀ این ادبیاتِ غنی و ممتد، جزء معدود زبانهای دنیاست که در بازهای دستکم هزار ساله قابل فهم باقی مانده است و به احساسات ذهنهایی - که در زمانهایی بسیار دور میزیستهاند دسترسی میدهد – آنچه را در ذهن انسان متغیر است از آنچه اصیل است تمایز میدهد. از این رو خودم را، حداقل قسمت غیر قابل انکاری از دلم را، مدیون ادبیات فارسی میدانم و در دلم «ماتِ پروانه» را پیشکشی کوچک، شخصی و شاکرانه به این معبد کهن و با عظمت میبینم.