آشکار و نهان یولسیز: داستان یک ترجمه (۳)
آشکار و نهان یولسیز: داستان یک ترجمه
برای ورود به آپارتمان فریتز از فضای سبزی در کنار تپهای گذشتیم و به باریکهراهی رسیدیم، که با پلکانی به همان باریکی و شیبی تند، به حیاط پشتی میرسید. پس از بالا رفتن از آسانسور و گذر از چند پیچ و خم وارد آپارتمانی شدیم نسبتا بزرگ که قفسههای پر از کتاب اولین چیز چشمگیرش بود. فریتز چوبلباسیای به دستم داد و کاغذی که پسورد وایفای روی آن نوشته شده بود.
گفت، «تا دست و رویی بشوری چای میگذارم.»
بعد با دو فنجان چای مرا به اتاق کارش برد: سه طرفش پوشیده از کتاب بود و یک سویش پنجره بزرگی که به تراسی باز میشد رو به آلپِ سفیدپوش. درِ تراس را باز کرد و خواست چشمانداز دورتادور را تماشا کنیم. آخرین پرتوهای خورشید سرشاخههای درختان دامنه و قلهها را به رنگ ارغوانی مایل به رنگی بینام درآورده بود. هوا خنک بود و لرزی بر دل مینشاند. فریتز تپههای روبهرو را نشان داد و گفت، «آنقدر که به چشم میآید دور نیست. زمانهایی یک ساعته به آن بالا میرسیدم.»
برای کسی که پایانِ هفتههای کودکی و نوجوانیاش را در دل و دامن کوههای کرکس گذرانده این جمله بس وسوسهانگیز بود. گفتم، «شاید روزی با هم برویم.» سر تکان داد، با همان لبخندهایی که بیشتر تردیدآمیز است تا تأییدگر، و به اتاق برگشت. روی صندلیاش نشست و از من خواست روی مبل روبهرویش بنشینم. تا چای کمی خنک شود قفسههای پر از یولسیز را نشانم داد و برای بعضی از آنها تاریخچهای کوتاه تعریف کرد. بعد قفسهی ترجمههای آثار جویس و دیگری قفسههایی از کتابهای منبع دربارهی آنها. گفتم، وقتی شما اینهمه منابع دارید ببین خود بنیاد چقدر منابع دارد. هیجانی در صدایم بود. گفت، «تقریباً هر چه در بنیاد هست من هم یک نسخهاش را دارم.»
به عبارتی خانهی فریتز یک بنیاد جمیز جویس دیگر است. فنجانها را که برداشتیم، خواست بداند با اسامی معنادار در یولسیز چکار کردهام، اسامیای که جویس بهعمد انتخاب کرده و برخی مترجمان ترجمهاش میکنند تا هدف نویسنده را از انتخاب این نامها انتقال دهند. مثلا اسم بلیزیس بویلن یا آقای بست یا الکساندر کیز را ترجمه کردهام یا نه. گفتم، «وقتی هر اسم بیش از یک معنا دارد ترجمهی آنها فروکاهی و تقلیل به همان یک معنا نیست؟ بیتردید مترجم نمیتواند اسم یک آدم را در هر جای متن با ترجمههای مختلف بیاورد و خوانندهاش را گیج کند.»
همینطور که تندتند سر تکان میداد، گفت، «خیلی موافقم. بلیزیس یک جا معنای زبانههای آتش میدهد، یک جا معنای خشم میدهد یک جا نیکواژهای است برای جهنم یا شیطان.»
لبانش را جمع کرد و دست راستش را در هوا تکانی داد و گفت، «اصلا جرینگ و جرینگ صدای تختخواب مالی و کالسکهی بلیزیس بویلن تکراری است بر آهنگ اسم بلیزیس بویلن و نیز آینهای است برای تکرار تجانس آن.»
گفتم، «به همین دلیل، پس از مدتها تأمل و تفحص سرانجام تصمیم گرفتم اسامی را ترجمه نکنم.»
به موافقت تلفنش را برداشت، جلدش را کنار زد و شروع کرد از من عکس گرفتن. بعدها فهمیدم که اگر از حرف کسی خوشش بیاید از او عکس میگیرد و لحظه را ثبت میکند.
گفتم، «پس بیایید یک عکس دو نفری بیندازیم.» لرزش شدید دستش را نشان داد.
گفتم، «راستش من هم با عکسهای سلفی میانهی خوبی ندارم» ولی گوشیام را برداشتم و اولین سلفی زندگیام را گرفتم.
ستون «آشکار و نهان یولسیز: داستان یک ترجمه»، یادداشتهایی است به قلم اکرم پدرامنیا پیرامون سفر پرفرازونشیب ترجمه یولسیز -رمان مشهور جیمز جویس- به فارسی که در وبلاگ نوگام منتشر میشوند.
آشکار و نهان یولسیز: داستان یک ترجمه (۳):